حماسه سازان

حماسه سازان
آخرین دیدار
شب میخواست بخوابد، سپرد که صبح زود بیدارش کنم. پرسیدم: روله مگر خودت هر روز بیدار نمیشی؟ گفت: – چرا ولی زودتر میخوام بیدار بشم
فروردین ۲, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه

حماسه سازان
ایستگاه آخر
سر ایستگاه قطارهای باری که از خوزستان به درود میآمدند میرفت و همراه با کارگرها بار را از قطارها به ماشینهای سنگین جابه جا میکرد.
فروردین ۲, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه

حماسه سازان
دیدم که جانش میرود
جنگ که شروع شد، پدرم و داریوش هر دو راهی جبهه شدند. رفتن پنهانی داریوش به جبهه هم ماجرای خودش را دارد. سنش کم
فروردین ۲, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه

حماسه سازان
عبای پدر
طبقهی بالا مخصوص پدر بود، همهی کارها و جلساتش را آنجا برگزار میکرد. خاطراتم از پدر فقط یک دنیای کودکانهی پدر و دختری نبود. مبارزات
فروردین ۲, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه

حماسه سازان
فدای اسلام
تا جنگ شروع شد، کار و زندگی و درسومشقمان را توی ماسور رها کردیم و راهی جبهه شدیم. از شش برادر، سه نفرمان توی جبهه
فروردین ۲, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه

حماسه سازان
برادر جان
محمد هشت ساله بود که بیمادر شدیم. او را آوردم پیش خودم و فرستادمش مدرسه. ساعت به ساعت بزرگ شدن و شکل گرفتن شخصیتش را
فروردین ۲, ۱۴۰۴
بدون دیدگاه