صبح دوشنبه ساعت ۷ که بیدار شدم، حال دلم همچون منطقه دیزمار مه گرفته و آشوب بود و این تنها حال دل من نبود. حال همه ما و مردم و اهل بیت همین بود.همه نگران حال خادم امام رضا بودیم.
حوالی ۷:۴۰ تاکسی گرفتم که برسم سر کار؛ تاکسی پیدا نمیشد. بخشی از مسیر را پیاده طی کردم. سوار تاکسی شدم.
حوالی ۷:۵۰ بود که راننده تاکسی گفت: خبر رو شنیدی؟ گفتم: نه. با موبایل صدای رادیو را باز کرد. پیام تسلیت همراه با موسیقی غمناکی در حال اعلام بود.
راننده گفت: خیلی ازش خوشم میومد (بغض کرد) نگاه موهای دستم سیخ شده…راست میگفت؛ به سختی جلوی گریهی خودش را میگرفت و دماغش را بالا میکشید. از حال او، حال من هم عوض شد.
حسن احمدوند