وقتی که چهارمین فرزند خانواده محمدیان در یک روز پاییزی سال ۱۳۶۲ در خرمآباد به دنیا آمد، دور از ذهنترین تصویر از آینده این فرزند، کسب مدال نقره در مسابقات ورزشی بود. آن هم از نوع پارالمپیک! سجاد که از بچههای هم سنوسالش شلوغتر و بازیگوشتر بود، سرنوشت و مسیر زندگیاش را با همین شیطنتهای دوران کودکی تغییر داد.
– از دوران کودکی خیلی جنبوجوش داشتم و به قول مادرم بیشفعال بودم. همین امر هم باعث شد هفت بار پای سمت چپم بشکند و به خاطر آن شکستگیهای مکرر، پایم کوتاه شود و دچار معلولیت شوم.
برعکس همهٔ کسانی که معمولاً بعد از معلولیت دچار مشکلات روحی و انزوا میشوند، سجاد اجتماعیتر و جسورتر شد. با بچهمحلها و پابهپای آنها فوتبال بازی میکرد؛ درسش را بهتر از قبل میخواند؛ با همان پا شنا میکرد؛ کمک دست پدرش لولهکشی میکرد و حتی به کوه میرفت!
بعد از فوت پدر و ازدواج برادر بزرگتر، حالا سجاد مرد خانه شده بود. هم درس میخواند و هم کار میکرد تا نانآور خانه باشد؛ هرچند که این مسئولیت برای یک پسر شانزده ساله، آن هم با معلولیت، خیلی سنگین بود. کارکردن در عسلویه و تهران سختترین روزهای زندگیاش بود. در ۲۱ سالگی با مرجان خانم که از اقوام مادرش بود، ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو دختر به نام آرام و باران است. سجاد که معتقد است دخترهایش مایه برکت زندگیاش هستند، همان سال تولد باران وقتی که در یک ساختمان مشغول لولهکشی بود با آقای اکبر عالیپور، جانباز دفاع مقدس و قهرمان کشور و جهان در رشتهٔ تیراندازی با تفنگ، آشنا شد.
– در ساختمان برای آقای عالیپور کار میکردم. وقتی ایشان پتانسیل بدنی و هیکل درشت و زور بازویم را دید، گفت: «شما چرا سمت ورزش معلولین نمیآیید؟» گفتم: «علاقه دارم، اما واقعاً وقتش را ندارم و نمیدانم از کجا شروع کنم». بچههای همشهریام را مثل آقای کاییدی، کامران شکری سالاری و فرزاد سپهوند که در المپیک ۲۰۱۲ لندن مدال کسب کرده بودند، در برنامههای تلویزیونی دیده بودم. با دیدن مصاحبهشان این ذهنیت را داشتم که من هم در این ورزش میتوانم مثل آنها برای کشور و استانم افتخار کسب کنم.
سال ۱۳۹۱ بود که آقای عالیپور من را به دکتر مصطفی بهرامی معرفی کرد. آقای بهرامی که مربی تیم ملی بود، از سجاد تست گرفت و استعدادش را در رشتهٔ پرتاب وزنه کشف کرد. در فاصلهٔ هشت ماه مانده به بازیهای آسیایی اینچئون کره جنوبی، سجاد به تیم اضافه شد. با توجه به توانایی بالایی که داشت تمریناتش را همراه با اعضای تیم ملی انجام میداد. سجاد در آن روزها مجبور بود هم کار کند، هم ورزش. بعضی روزها با همان لباس کارگری و ناهار نخورده سر تمرینات حاضر میشد.
– واقعاً در این مسیر خیلی وقتها ناامید شدم. میگفتم بس است نمیتوانم. به خودم میگفتم نمیتوانی هم خانوادهات را اداره کنی، هم ورزش کنی و هم برایشان درآمدزایی کنی. چند باری میخواستم سمت ورزش نیایم، ولی آقای بهرامی مانع شد. بعضی وقتها چون کار نبود مثلاً در هفته شاید یکی-دو روز سر کار بودم و بقیهاش را مسافرکشی میکردم. ولی آقای بهرامی همیشه به من امید میداد؛ همیشه کمکم میکرد.
زخم زبان دوست و همکار و اطرافیان و درمقابلْ حمایت همهجانبهٔ خانواده، او را برای تلاش بیشتر در این راه مصممتر میکرد. در مسابقات انتخابی تیم ملی، رکورد ورود به مسابقات آسیایی را زد و توانست مجوز حضور در مسابقات را بگیرد؛ اما مسئولان فدراسیون به تجربهٔ اندک سجاد اعتماد نداشتند و میخواستند شخص دیگری را به مسابقات اعزام کند. اما دکتر بهرامی که به تلاشهای سجاد اعتماد داشت، تضمین داد که اگر او در این مسابقات مدالی کسب نکند، شخصاً تمام هزینههای سفرش را به فدراسیون بازخواهد گرداند. حتی برای این کار چک تضمین داد. تقویم دیواری خانه و تقویم داخل ماشین سجاد داشت روزشمار یک ماه مانده به مسابقات را به او یادآوری میکرد. بیست روز مانده به اعزام، خواهرش از دنیا رفت. فوت خواهر، او را از همهچیز ناامید کرد. نه به مسابقه فکر میکرد، نه به مدالآوری و نه حتی به آن همه زحمتی که کشیده بود. با هر فشاری که بود به مسابقات اعزام شد، اما دیگر انگیزهای نداشت.
– با پرواز عازم کره جنوبی شدیم. دکتر بهرامی در مسیر با من خیلی صحبت کرد. گفت: «در این ایامی که واقعاً به مادرت سخت میگذرد، به برادرهایت و خواهرهایت سخت میگذرد، تنها کسی که میتواند آنها را شاد کند تو هستی. تو با گرفتن یک مدال میتوانی این کار را انجام دهی». با شنیدن این صحبتها دوباره مصمم شدم. به حرفهای آقای بهرامی فکر میکردم. واقعاً درست میگفتند. من میتوانستم پیامآور شادی به خانهمان باشم؛ پس تمام تلاشم را کردم.
تمام مدتی که در هتل بود به مداحیهای هیئت محلهشان گوش میداد و با ذکرهای عاشورایی قلبش را آرام میکرد. در اولین پرتابش توانست رکورد آسیا را بعد از ۷۰ سال جابهجا کند. حالا دوست داشت به همه نشان بدهد که یک معلول میتواند تا چه اندازه موفّق باشد. بعد از رقابتهای کره جنوبی، کارهای دیگرش را رها کرد و تمام تمرکزش را روی هدف بعدی یعنی پارالمپیک ۲۰۱۶ برزیل گذاشت. بعد از کسب سهمیه پارالمپیک در قطر، جزء اولین کسانی بود که پیشنهاد تابعیت کشورهای خارجی به او داده شد؛ ولی بهخاطر عشق به وطن و پرچم کشورش قبول نکرد. مدال نقرهٔ ریودوژانیرو افتخار بزرگی بود که سجاد برای خودش و کشورش ایران کسب کرد.
– بعد از آن به مسابقات جهانی لندن رفتیم. وقتی به ایران برگشتیم زلزلهٔ سرپل ذهاب پیش آمد؛ از ظرفیت بهوجودآمده و شناختی که مردم از من پیدا کرده بودند، برای کمک به زلزلهزدگان استفاده کردم؛ با چند نفر از دوستان ورزشکار، کمکهای مردمی را جمع کردیم و به روستای ثلاث باباجانی رفتیم.
حضور در مسابقهٔ بعدی با حمله تروریستی اهواز و شهادت یکی از دلاوران خطهٔ خرمآباد، شهید هادی الماسیان[۱] مصادف شد. سجاد تصمیم گرفت اگر طلای مسابقات آسیایی را بگیرد آن را به این شهید تقدیم کند و عکسش را به دنیا نشان دهد؛ همینگونه هم شد. بعد از طلای جاکارتا تمرینات را به قصد پارالمپیک توکیو شروع کرد و آنجا نیز توانست مدال نقره کسب کند. در مسابقات جهانی فرانسه نیز دوم شد. قرار ثابتش در همهٔ مسابقات، تقدیم مدالهایش به دوستان شهیدش بود.
سجاد محمدیان که حالا با کولهباری از تجربه و پشتسر گذاشتن سختیها تبدیل به یک قهرمان مردمی و الگوی واقعی شده است، نشان داده که قهرمان بودن فقط در فیلمهای هالیوودی نیست؛ بلکه در کوچهپسکوچههای همین شهر قهرمانهایی متولد میشوند که شاید خیلی از ما آنها را نشناسیم.
ما ورزشکاران پارالمپیکی با وجود معلولیتی که داریم، بهجای اینکه سربار جامعه شویم توانمندی خودمان را ثابت کردیم. من از این جملهٔ کلیشهای که میگویند معلولیت محدودیت نیست، اصلاً خوشم نمیآید؛ چون واقعاً معلولیت محدودیت است؛ ولی برای کسی است که بخواهد این را قبول کند و در خانه بماند و سربار خانواده و جامعه شود.
اهداف
تغییر نگاه دانشآموزان و جامعه به شخصیت معلولان؛
نشاندادن روحیهٔ تلاش و پشتکار برای رسیدن به آرزوها؛
معرفی آقای محمدیان بهعنوان قهرمانی که با منش پهلوانی در بزنگاهها نقشآفرینی میکند؛
نشاندادن مسئولیتپذیری در قبال وطن و خانواده بهعنوان یکی از مهمترین ارزشهای اخلاقی هر فرد.
پیشنهادها
معرفی و اکران فیلم «پای چپ من»؛
از آقای محمدیان و سایر ورزشکاران پارادومیدانی برای حضور در مدرسه و خاطرهگویی دعوت کنید؛
دانشآموزان علاقهمند به رشتهٔ دوومیدانی را برای تماشای تمرینات تیم دوومیدانی استان به ورزشگاه تختی خرمآباد ببرید؛
قهرمانان پارالمپیک استان به دانشآموزان معرفی شوند و دانشآموزان دربارۀ آنها تحقیق کنند و نتیجه را در کلاس ارائه دهند.
[۱] شهید هادی الماسیان متولد سال ۱۳۶۱، روز ۳۱ شهریور۱۳۹۷، در حملهٔ تروریستی به رژه نیروهای مسلح در اهواز به شهادت رسید.