بحبوحه عملیات بیت المقدس و آزاد سازی خرمشهر بود. عظیم جافری حسنونداز اقوام نزدیک ما بود. من و خواهرم ایران با اینکه کم سن و سال بویم چادر می پوشیدیم.خواهرم از مدرسه برمیگشت و عظیم دم درب حیاط ایستاده بود، تا چشمش به ایران افتاد که چادر بر سر داشت او را صدا زد و گفت مادرت اینجاست، وقتی به کنار ایشان رسید عظیم خم شد، روی زمین نشست و پایین چادر ایران را بوسید و گفت: آفرین دختر دایی، اگر شهید شدم به دختر هام بگو مثل خودت چادر بپوشند و با حچاب باشند. ایشان چند روز بعد از اعزام در عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمد و سه روز بعد از شهادت دختر سومش فاطمه متولد شد.او هرگز پدرش را ندید و با داغ یتیمی بزرگ شد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.