همه چیز آماده بود تا مین منفجر شود.لذا، تشر زد و ما حدود صد متر عقب رفتیم. خودش هم فاصله گرفت و طناب کشید و لاستیک روی مین افتاد؛ که بر اثر انفجار مین، لاستیک به آن بزرگی چند متر به هوا پرتاب شد.
با جدیت و صدای بلند ادامه داد: به گوش باشید؛ جنگ شوخی نیست و هر خطری شما رو تهدید می کنه. پس حواس تون کاملا جمع باشه.
برای چند لحظه، اضطراب و ترس به جانم افتاد؛ اما زود به خودم آمدم. مدام به خودم تذکر می دادم که تمام خطر ها را قبول کرده ام و آمادگی
رویارویی با آنها را دارم. بلاخره جنگ خارج از این سه حالت نیست؛ شهید، مجروح، اسیر!…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.