برای کاندید شدن در سایت ثبتنام چهرة شاخص هنر پر از تردید بودم که در واپسین روزهای زمستان، حضرت حافظ با این مضمون که هنوز زمان آن فرا نرسیده است، دلم را روشن کرد؛ اما من برای شروع این مراسم پر از شور بودم؛ مثل کسی که چهرة همه بخشهای هنر شده باشد در پوست خودم نمیگنجیدم.
شب که شد؛ مثل یک خواب آشفته، مهمان ناخواندهای از راه رسید. مهمانی که مدتها خبری از او نبود به شب نشینی هوای خرمآباد آمد و شوق فردا را از من گرفت. فردایی که مراسم گرامیداشت هنر انقلاب بود و به خاطر گرد و غبار و آلوده شدن هوا به روز دیگری موکول شد. آن فردا در خاطرم مه آلود ماند تا دو روز بعد که لحظه شماریهایم به پایان رسید و روی صندلیهای آبی تالار روایت ماه، کنار همسر و بچههایم آرام گرفتم. جرأت پلک زدن نبود به هر طرف که نگاه میکردم لنز دوربین داشت چشمک میزد. جمع همة خوبان جمع بود و سرود وطن، موسیقی دلنواز این بزم بود و صدایی که در روحم طنین انداز شده بود و نوای آوازش در جانم زمزمه میکرد که «لرها جواهرند» و طعم لحظهها را به کامم شیرینتر میساخت. هنرمندان، سرخوش از این مرتبه، آمده بودند حوزه هنری و دیدار تازه میکردند و سپاسگزار این نعمت اللهی بودند. نعمتی که عطر خانه پدری را میدهد، جایی که تکیه گاهت امن و دلت گرم است!
از هر چهرهای که تجلیل میشد من به خودم میبالیدم که به راستی لرستان مهد فرهنگ و هنر است!
سمانه قاسمیمنش