از روز شنبه تا چهارشنبه، مهمان کوچکی به جمع ما اضافه شده بود. مادرش کارمند بود و فعلا کسی نبود از او مراقبت کند. وقتی خانم رعنا مرادی عزیز زنگ زد برای دو روز متوالی، دعوت کردن، با خودم گفتم: «بزرگداشت اشکال نداره که نرم اما برای رونمایی کتاب باید برم» نه دلم میآمد که نباشم و نه دلم میآمد که به مادر مهمان کوچولویم بگویم این هفته یک روزش را باید جایی بروم که روزهاست منتظرش هستم. خلاصه از خودم خبر داشتم که نمیتوانم این را بگویم. تا اینکه توی گروهها دیدم که برنامهها به خاطر ورود و تهاجم گردوغبار، برگزار نمیشوند. خوشحال شدم.
روز پنجشنبه برنامه برگزار میشد. صبح زود از خواب بلند شدم و برای پخت غذای ظهر دست به کار شدم. ساعت نه از خانه بیرون رفتم. قرار بود یکسری کپی هم بگیرم. بعد از مراسم هم باید آنها را به ارشاد میبردم.
باز هم مثل همیشه زودتر رسیدم. اینبار خجالت کشیدم از نیم ساعت زودتر رسیدن! رفتم توی پارک کوچک کنار ساختمان حوزه. هنوز ننشسته بودم که دیدم خانم دالوند دوربین به دست داشت عکس و فیلم میگرفت. خوشحال صدایش زدم و باهم به حوزه رفتیم. همزمان خانم حافظی هم آمدند. وارد که شدم روی صندلیهای تقریبا جلو نشستیم. خانم دالوند فقط استرس مهمانها را داشت و مدام میگفت: «خدا کنه، جمعیت زیادی بیاد! نکنه نیان!».
برنامه شروع شد و آقای سپهوند در مورد چگونه انتخاب شدن، چهرههای شاخص صحبت کردند. جالب بود. بجز یکی، دو نفر، همهی دوستانی که چهره، شاخص شده بودند؛ را میشناختم. دوستان فعالی که در حوزه، فعالیت خودشان حرفی برای گفتن داشتند. با بچهها رفتیم؛ به چهره شاخص خودمان، آقای ماکیانی تبریک بگوییم. خیلی جالب توی کلیپ معرفی خودش، اسم و فامیلش را گفت. توی ذهنم ماند. به جای اینکه ما به او کادو و شیرینی بدهیم از میز جلوی ردیفهای اول صندلیها، به ما شیرینی و رانی داد.
حالا بیصبرانه منتظر رونمایی کتاب یار آشنا، حاصل زحمت دوست عزیزمان خانم دالوند به انتظار روز شنبه، هستیم.
فاطمه بسطامی