راوی ماه

 

یازده روز از برج گذشته؛ هنوز حقوق‌مان را نریخته‌اند یا به قول دوستان؛ شاید روی کارت دیگری به غیر از حساب سپه واریز شده باشد.

نزدیک پایان زمان اداری بانک، نگهبان قفل در را انداخت؛ اما انبوهی از ارباب رجوع هنوز پای باجه‌ها بودند. همسرم از نگهبان خواست در را باز کند تا حساب تاریخ گذشته کارت ملی را چک کند؛ هرچه اصرار کرد بیهوده بود. از گرمای وسط ظهر تیرماه کلافه بودم و کار نگهبان به مذاقم خوش نیامد.
ناگهان همسرم گفت: «‌نظامی‌ام…»
قبل از اینکه حرفش تمام شود، نگهبان شروع کرد به باز کردن قفل و به کارمندی که برای اعتراض به کار نگهبان داشت جلو می‌آمد گفت: «میگه نظامی‌ام!»
گل از روی کارمند شکفت؛ گویا سلبریتی یا فوتبالیست معروفی را دیده باشد، توی سالن بانک با صدای بلند گفت:«نظامیه!نظامیه!»
درست مثل یک رویای باورنکردنی بود. کارمند و نگهبان دور و بر همسرم را گرفتند؛ او را به باجه یک بردند و سفارش کردند که: «نظامیه سریع کارش رو انجام بده.»
شاید داشتم خواب می‌دیدم که نگهبان با عصبانیت رو به من کرد و گفت:«خانم، شما کجا؟!» با نگاهم به سمت همسرم اشاره کردم و با افتخار گفتم: «همسرشون هستم.»
گرما، خستگی، استرس و حتی اقساط عقب افتاده، یادم رفت؛ بعد از بیست‌ویک سال خدمت همسرم در ارتش، برای اولین بار رفتار با عشق و محبت ملت به نظامی‌ها را دیدم و یاد خودم افتادم؛ از دوران کرونا بود که به پرستارها علاقه‌مند شدم.
ایران، ملت اعجوبه‌ای دارد؛ پای بحران و جنگ و فشار که به میدان می‌آید، تازه قدر هم را می‌دانند و برای همدیگر عزیز گرامی می‌شوند. شاید همین هم تفسیر مقاومت باشد.

🔹سمانه قاسمی‌منش

۱۱تیر۱۴۰۴

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا