برنامههای شب عاشورا را بعد نماز مغرب و عشا، برای خودم تنظیم کردم. قرار شد زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام، با دعای علقمه و نماز زیارت بخوانم. در اتاقی خلوت مشغول اعمال شدم؛ به نیت سلامتی و فرج مولایمان صاحب زمان، سلامتی آقا، یاران با وفایش و پیروزی رزمندگان و نابودی دشمنان اسلام. زیارت عاشورا را به نیمههای صد سلام رسانده بودم؛ خواهرم، تلویزیون نگاه میکرد؛ یک دفعه صلوات بلندی فرستاد و با هیجان غیرقابل وصفی گفت: «آقا آمد؛ آقا آمد؛ آقا آمد حسينيه.» من که قصد کرده بودم با کسی حرف نزنم و با توجه اعمالم را بهجا بیاورم بیاختیار تسبیح بهدست، با سرعت پریدم داخل پذیرایی. تا چشمم خورد به صفحه تلویزیون و آقا را دیدم بیاختیار شروع کردم به صلوات فرستادن. بقیه هم با من بلند بلند صلوات میفرستادند. صدای طنين صلواتمان آنقدر پرشور بود که احساس شادی و شعف کردیم. وقتی عزاداران حسينيه امام خمینی را دوربین نشان میداد، این شور و شعف را هم در صورت آنها میدیدم. انگار که حضور سرزده آقا همه را غافلگیر کرده بود. شب عاشورای حسینی شد شب بهیادماندنی! مثل باران بهاری تندی، بارید و غمها را از سینههایمان شستوشو داد.
از شروع جنگ و از دست دادن سرداران، امیران، دانشمندان و دیگر هم وطنانمان لبخند به لبمان نیامده بود. آرامشی که در حسینیه دیدم، به ما هم منتقل شد.
آقا به حاج محمود کریمی گفت: ای ایران را بخوان.
ای میهن خدایی، صحن امام رضایی
ایران ذوالفقار و ایران عاشورایی
ما هم همصدا با آقای کریمی میخواندیم؛ درحالیکه اشک شوق صورتمان را خیس کرده بود. نمیدانستیم باید شعار بدهیم یا سینه بزنیم. همصدا با عزاداران، هم سینه زدیم هم شعار دادیم؛ با این نگاه الهی، عاشقانه و عزتمندانهی حضرت آقا به ایران عزیز.
یک لحظه حضور خودم را در حسینیه احساس کردم. سیر دلم فقط و فقط نگاه صورت روحانی و فرشتهگون آقا کردم. دلم آرام آرام شد. تا به خودم آمدم دیدم تسبیح در دستم نیست و دارم سینه میزنم. با خودم گفتم: چه خوب! صدتا سلام را تمام نکرده، حاجتم را گرفتم.
از امام حسین تشکر کردم که حاجتم را داد. گفتم: خدایا شکر. صدتا سلام را دوباره میخوانم.
وقتی از صفحه تلویزیون نگاه جمعیت کردم، نشاط و شادابی در صورتشان نمایان بود. من و خانوادهام هم بینصیب نبودیم و توی دلمان قربان صدقه آقا میرفتیم؛ بهطوری که صدای تصدقات جانانهی خودمان را میشنیدیم و لبخند شادی میزدیم. از همه مهمتر، حضور آقا آرامش و مرهمی بر دلهای زخمی و داغدار همهی ما و سیلی محکمی به گوش وطنفروشان و دشمنان این مرز و بوم بود.
بیدرنگ بعد از حضور رهبر عزیزتر از جانمان، رسانههای دشمن اعلام کردند ایران قدرت موشکی و هستهای خود را حفظ کرده و شکستناپذیر است!
خواهرم گفت: وجود رهبر عزیزتر از جانمان که برای ما مردم ایران، چون پدری مهربان و دلسوز و فرزانه است، برای دشمنان بمب اتم و موشک و هستهای است.
حالا باید متوجه شویم چرا ما نیاز به بمب اتم نداریم.
باذن الله آقا بیعصا آمده است میدان. دستشان در دستان آقا ابوالفضل العباس است و یقین دارم با ذوالفقار حیدری، عصای موسی را هم در دست دارد.
در آخر این همه هیجان، برادرم، با بغضی در گلو، گفت: با آمدن نائب امام زمان از خوشحالی سر از پا نمیشناسيم؛ یه نظرتان اگر انشاالله بهزودی زود مولا و سرورمان همین طوری بیخبر، از راه برسد، تاب و تحملش را داریم؟
و من با پیداکردن تسبیحم، درحالیکه اشک شوق در چشمانم حلقه زده بود گفتم: ممنونیم از حاج محمود که امسال نرفت کربلا و حسينيه را برای ما کربلا کرد. ما باید طبق فرمایش حضرت آقا سختیها را با جان بخریم تا خودمان را آماده کنیم برای آن روز موعود؛ انشاءلله.
🔹عصمت نیکسرشت
۱۵تیر۱۴۰۴