راوی ماه

 

اولین بار که ویدیواش را دیدم مقابل عروسی سفیدپوش که به دوربین پشت کرده بود، ایستاده و به زبان خودش با عشق برایش شعر می‌خواند. حدس زدم همسرش باشد. خیلی در حس فرو رفته بود؛ نمی‌دانم چرا، ولی فکر کردم چرا عروس در برابر این همه احساسات، خنده‌اش نمی‌گیرد!
دومین بار در خانه مادربزرگ بودیم و مشغول تماشای اخبار؛ اینبار اسمش را هم شنیدم: صالح الجعفراوی. شناختی از او نداشتم. فقط همان ویدئوی خواندن برای عروس! که در همان هم، نسبتش با عروس را اشتباه حدس زده بودم. صالح داماد نبود؛ داشت برای خواهرش می‌خواند! رفتم سراغ ترجمه حرف‌هایش. فکرم هم اشتباه بود! از آن همه احساس در معنی شعر و بیان صالح، عروس باید به گریه می‌افتاد!
شناختم از صالح بیشتر شد. فهمیدم حافظ کل قرآن بوده و چه صوت زیبا و دلنشینی! صوتی که در میانة جنگ، با آیات الهی، امید را در قلب‌ها زنده می‌کرده.
جایی نوشته بود: «او روایتگر و خبرنگار جوانی بود که مدام به دل خطر می‌زد تا صدای مردم مظلوم غزه باشد؛ بی‌وقفه و بی‌تسلیم. او روایتگر دردهایی بود که جهانیان، اگر نمی‌خواستند هم، دیگر نمی‌توانستند چشم و گوش‌شان را روی آن ببندند. صالح دلش را در قاب هر تصویر می‌گذاشت؛ وقتی دید کودکان زنده زنده سوزانده می‌شوند، به گریه افتاد و دوربین را رها کرد تا به کمکشان برود و آن‌ها را نجات دهد. او عاشق کودکان بود؛ عاشق کودکانی که باید بزرگ می‌شدند و آزادی قدس را می‌دیدند.»
صالح صدایی در دل آتش بود. صدایی که اگرچه با توطئه‌ صهیونیست‌ها به صاحبش، برچسب خائن و جاسوس زده بودند، اما مردم باز هم به او ایمان داشتند. بارها تهدید شده بود؛ صفحه مجازی‌اش را از دسترس خارج کرده بودند؛ اما ادامه داد؛ برای هدفی که مهمتر از جانش بود. می‌گویم بود، چون همین چند روز پیش، درحال تهیه گزارش، توسط عده‌ای خائن، با هفت گلوله به شهادت رسید!
در قسمتی از وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «من؛ صالح، این وصیت‌نامه خود را نه به عنوان خداحافظی، بلکه به عنوان ادامه‌ راهی که با یقین انتخاب کردم، منتشر می‌کنم. گمان نکنید که شهادتم پایان است، بلکه آغاز راهی طولانی به سوی آزادی است. من پیام‌آوری هستم که می‌خواستم پیامم به جهانی برسد که چشم‌هایش را بسته است، و به کسانی که در برابر حق سکوت کرده‌اند. شما را به فلسطین سفارش می‌کنم و به مسجدالاقصی که آرزو داشتم به صحن آن برسم، در آن نماز بگزارم و خاکش را لمس کنم… خدایا، مرا در شمار شهدا بپذیر و خونم را نوری قرار ده که راه آزادی را برای مردم و خانواده‌ام روشن کند.»
از این به بعد، نام مقاومت برای من با نام صالح گره خورده است. صالح روایتگر بود و من هم تازه به خانه‌ روایت آمده‌ام. او اعتقاد داشت تصاویر و کلمات از گلوله‌ها قدرتمندترند؛ ان‌شاءالله من هم بتوانم تا پایان زندگی‌ام در مسیر حق قدم بردارم و مانند او عاقبتم ختم به شهادت بشود. صالح برایم یک الگو شد؛ نه تنها برای من، بلکه برای همه.

🔹زهرا زادسری

۲۵مهر۱۴۰۴

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا