راوی ماه

بایگانی ها: ادبیات پایداری

یاد ایام

خودم چشم‌هایش را بستم

  دوشنبه بود و عصر، صدایش کردم تا برای رفتن به مهمانی و چشم‌روشنی یکی از اقوام آماده شود. هیچ‌وقت بهانه نمی‌گرفت که او را

ادامه مطلب »
یاد ایام

عصر روز پنجم

  همسایه بودیم و پدرهای‌مان رفیق بودند. خبر راهپیمایی‌ها و نارضایتی مردم از حکومت پهلوی همه جا پیچیده بود. نقل محافل خانه و مدرسه‌ها هم

ادامه مطلب »
یاد ایام

حمزه فرزند ارشدم بود

  فرزند اولم بود، کلاس اول بود و ماه چهارم مدرسه رفتنش. بعضی وقت‌ها خودم می‌بردمش مدرسه. آن روز ظهر هم تا رسیدم خانه، حمزه

ادامه مطلب »
یاد ایام

از بهشت شهدا تا مدرسه

  ظهر توی بنیاد بودیم که بروجرد را بمباران کردند، بار اول‌مان نبود، ولی صدای این یکی خیلی نزدیک بود. بنیاد شهید در خیابان خرم

ادامه مطلب »
یاد یاران

آخرین دیدار

شب می­خواست بخوابد، سپرد که صبح زود بیدارش کنم. پرسیدم: روله مگر خودت هر روز بیدار نمی‌شی؟ گفت: – چرا ولی زودتر می­خوام بیدار بشم

ادامه مطلب »
یاد یاران

ایستگاه آخر

سر ایستگاه قطارهای باری که از خوزستان به درود می‌آمدند می‌رفت و همراه با کارگرها بار را از قطارها به ماشین‌های سنگین جابه جا می‌کرد.

ادامه مطلب »
یاد یاران

دیدم که جانش می‌رود

  جنگ که شروع شد، پدرم و داریوش هر دو راهی جبهه شدند. رفتن پنهانی داریوش به جبهه هم ماجرای خودش را دارد. سنش کم

ادامه مطلب »
یاد یاران

عبای پدر

طبقه‌ی بالا مخصوص پدر بود، همه‌ی کارها و جلساتش را آن‌جا برگزار می‌کرد. خاطراتم از پدر فقط یک دنیای کودکانه‌ی پدر و دختری نبود. مبارزات

ادامه مطلب »
پیمایش به بالا