هنوز سعید به دنیا نیامده بود، خواب دیدم توی تاریکی شب در یک جاده راه میروم. یک آدم نورانی جلویم سبز شد و یک فانوس به دستم داد. گفت: «این فانوس امانت است، برای خودت برنداری. به وقتش میآیم و آن را پس میگیرم.»
سعید که به دنیا آمد، بزرگ شد و طلبه شد. بعد از شروع جنگ تا اجازه دادند، راهی جنگ شد. بهار سال ۶۵ عملیات حاجعمران بود، میگفتند سیصد و چند نفر توی عملیات شهید شده است. کل لرستان به عزا نشست. هنوز خبر شهادت سعید را به ما ندادهبودند. از سعید بیخبر بودم و دلنگران که خواب دیدم همان آدم نورانی برگشته تا فانوس امانتی را پس بگیرد.
از خواب که بیدار شدم تازه تعبیر خوابم را فهمیدم، سعیدم نور تاریکیام بود. مطمئن بودم که شهید شده است.
روایت حاجیه ملک گوهر قدیمی مادر طلبه شهید سعید شهبازی