رر
او به قولش عمل کرد
یک سال از مراسم نامزدی او گذشته بود. دختر یکی از اقوام را برایش در نظر گرفته بودند. همه در حسرت این بودیم که هر چه زودتر مراسم عقدش را ببینیم؛ و او هر بار میگفت: کار دارم و الان نمی شود بیایم. باید در جبهه باشم.
خانواده دست به دامان دوستان و هم رزمانش شدند؛ و از او قول گرفتند، تاریخ عقدی که تعیین شده را به هم نزند و برگردد. آدم خوش قولی بود. اواسط هفتهای بود، که یکی از دوستانش به برادر بزرگمان، زنگ زده بود که حسن برای انجام مراسم عقدش در همان تاریخ اعلام شده میآید. و اینکه عملیاتی، پیش رو داریم؛ بعد از عملیات خواهم آمد. خانواده خوشحال از آمدن او ،سور و سات عقد را مهیا کردند. و به رسم آن زمان، حتی هیزم هم، برای برپایی مراسم مهیا شد. چند روز مانده به روز مراسم عقد، خبر شهادت حسن را به برادرم حسین دادند. هر آنچه که برای مهمانی عقدش مهیا شده بود، برای روز تدفین و خاکسپاریش که همان روز پنج شنبه بود، مصرف شد. حسن سر قولش ماند و آمد.
روایتی از خواهر شهید نعمتی