چند روز مانده به عملیات کربلای چهار، آقای اکبر هاشمی، مسئول تبلیغات لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) با من تماس گرفت و گفت: «قراره مهمونی بریم، حنابندان و بله برون داریم، اگر مایلی تا در مراسم شرکت کنیم.»
منظورش را متوجه شدم که عملیات در پیش داریم. دوربین فیلمبرداریام را برداشتم و از بروجرد به سمت خرمآباد حرکت کردم. ساعت هشت و نه شب رسیدم پادگان قدس خرم آباد. به همراه آقای هاشمی از پادگان، مقداری تجهیزات مثل بلندگو و سیستم صوتی برداشتیم و حرکت کردیم به سمت پادگان شفیعخانی در نزدیکی اندیمشک. از آنجا هم رفتیم اهواز. به خاطر عملیات، حفاظت منطقه شدت گرفته بود و از صبح تا غروب طول کشید تا مجوز ورود به منطقه عملیاتی را بگیریم. بالاخره مجوز گرفتیم. از آقای هاشمی جدا شدم و مستقیم رفتم سنگر فرماندهی لشکر ۵۷.
حاج نوری، فرمانده لشکر، در سنگر بود و از وقتی که رزمندگان حرکت کرده بودند، عملیات را فرماندهی میکرد. دوربینم را در سنگر فرماندهی مستقر کردم و با همکاری شهید مهرابیان، تمام لحظات هدایت عملیات توسط حاج نوری را ضبط کردم. از روی رمزهایی که با مکالمات بیسیم رد و بدل میشد، متوجه مراحل عملیات می شدم. نزدیک صبح حاج نوری بیسیم زد و گفت: «حمید حمید، هر چی مثل خودت، هرچی مثل شليقوند و عامو رمضون هست، برگردید و دستتون رو بذارید تو دست مرتضی.»
در زبان رمزی، منظور از «حميد»، آقای حمید خداشناس، فرمانده گردان ثارالله بود. «شليقوند» از شهدای بروجرد بود و کنایه از کل شهدا بود، «عامو رمضون» هم کنایه از مجروحان جنگ بود. منظور از «مرتضی» هم، حاج مرتضی کشکولی بود که در نقطه رهایی مستقر بود. با این جملات متوجه شدم، دستور عقب نشینی صادر و عملیات تمام شده.
شبانه بلندگو را روی لندرور نصب کردم. هوا که روشن شد، اول رفتم معراج شهدا برای گرفتم آمار و اسامی شهدا و مفقودين، بعد هم رفتم نقطه رهایی. در نقطه رهایی برای نیروهایی که برمیگشتند، مقداری نان لواش و نارنگی گذاشته بودند که بخورند. رزمندگان از نبردی سخت برگشته بودند و به شدت خسته بودند. از سرنوشت و حتی نام عملیات هم اطلاعی نداشتند، با بلندگو نام و جزئیات عملیات را به رزمندگان اطلاع رسانی و سرود پیروزی پخش میکردم. منطقه عملیاتی باتلاقی بود، رزمندگانی که برگشته بودند، سراسر بدن و لباسهایشان گلی شده بود. آنچنان خسته بودند که در کنار خاکریزها، با همان لباسهای گلی خوابیده بودند. بعضی آنقدری خسته بودند که به صدای بلندگوی من معترض شدند که خاموش کن، میخواهیم استراحت کنیم!
بعضی هم کنجکاو بودند که از نام عملیات و سرنوشت عملیات بدانند. بعضی از رزمندگانی هم که برمیگشتند، با وجود خستگی فراوان، دنبال رفقایشان میگشتند. بی اطلاعی از وضعیت دوستانشان، خیلی آزارشان میداد. مدام اسم دوستانشان را به یکدیگر می گفتند، شاید خبری بگیرند. یک سر رفتم اورژانس. غواصهای مجروح را آورده بودند آنجا. وضعیت بدی داشتند و زخمهای بدی برداشته بودند. تیر و ترکش خورده بودند و لباسهای غواصیشان پاره شده بود. بعضی مجروحان لشکر ۵۷ را آنجا دیدم. از وضعيت مجروحان در حال عکس گرفتن بودم که بچههای اطلاعات عملیات نگذاشتند چندتایی بیشتر عکس بگیرم.
در منطقه در حال گشت بودم تا رسیدم به جایی که بچههای گردان ثارالله نشسته بودند. حسابی خسته بودند. حسین کاوند با لباسهای گلی نشسته بود و یک آرپی جی هم کنارش بود، از ایشان یک عکس گرفتم. از سایر بچههای گردان هم چند عکس گرفتم.
تا غروب، خیلی از رزمندگان از خط برگشتند. من هم وسایلم را برداشتم و از منطقه خارج شدم.
روایت آقای محمدرضا مختاری، فیلمبردار و عکاس بروجردی از حضورش در عملیات کربلای ۴ و بازگشت رزمندگان از پنج ضلعی