سال ۵۷ که انقلاب به اوج خودش رسیده بود، محسن هم در تظاهراتها شرکت میکرد و با انقلابیها در ارتباط بود. یک روز صبح متوجه شدم که نامهای افتاده توی حیاط خانهمان. نامه خطاب به پدرمان نوشته شده بود که جلوی پسرت را بگیر! محسن آن زمان پانزده سالش بود، نامه را که دید خنده اش گرفت، آنقدر آرام و صبور بود. در خانه همه تحت تاثیر این اخلاق او بودیم. گاهی که اختلافی بینمان پیش میآمد، این محسن بود که برای حل اختلافات تلاش میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب بین گروههای مختلف معتقد به انقلاب، اختلافاتی پیش آمده بود. این قضیه محسن را اذیت می کرد. طوری که در وصیت نامهاش نوشته بود: «به شهروندانم توصیه وحدت می کنم. عزیزان، تنها کلید پیروزی که میتوانیم با ان بر دشمن زبون بتازیم و بتوانیم مسئولیت انقلاب را به دوش بکشیم به نحو احسن، فقط و فقط وحدت است. والله عامل تفرقه تنها هواهای نفسانی است، شیطان است. به خود بیاییم و کمی فکر کنیم…»
بعد از تشکیل سپاه و شروع جنگ محسن مسئول دفتر فرماندهی سپاه استان شد و به خاطر کارش نمیتوانست به جبهه برود اما از زمان عملیاتها مطلع بود. هر وقت متوجه میشد که تیپ ۵۷ قصد عملیات دارد، سعی میکرد مرخصی بگیرد و در عملیات شرکت کند. چند روزی قبل از عملیات حاج عمران هم مرخصی گرفت و به خانه رفت. بعدش هم راهی منطقه عملیاتی حاجعمران شد. من همان موقع در منطقه بودم که محسن را دیدم و دقایقی را با هم گذراندیم. محسن با بچههای اطلاعات عملیات به خط مقدم رفته بود که همانجا شهید شد.
روایت وحید صادقی برادر شهید محسن صادقی