اختلاف سنیمان یک سال بود، جرات و جسارتش از سنش بزرگتر بود. سال اول دبیرستان هم راهی جبهه شد. هم درسش را میخواند هم عملیاتها را از دست نمیداد، هر بار به جبهه میرفت دو ماه طول میکشید تا برگردد. بار اول با پسرعمهمان رفت جبهه وقتی برگشت دیگر برای جبهه رفتن نیازی نداشت با کسی برود.
دو بار هم توی عملیاتها مجروح شد ولی هر بار مصممتر از قبل میشد. سال چهارم دبیرستان را که تمام کرد با رتبهی سهرقمی توی کنکور قبول شد، میتوانست برود دانشگاه تهران و آیندهاش را بسازد اما شوق جبهه مانعش شد و به جبهه برگشت. حالا سن من هم به جبهه رسیده بود و همراهش شدم تا بدانم جبههای که از بچهها مرد میسازد چیست؟
عملیات نصر ۸ آبان سال ۶۶ توی لشکر ۵۷ از گردان شهدا، نزدیک حرکت بود که فرمانده گردان توصیه کرد از هر خانواده فقط یک نقر توی عملیات شرکت کند، تا در صورت تلفات، فقط یک نفر شهید یا مجروح شود اما اجباری هم در کار نبود. نظر محمد را که پرسیدم، زیر بار نرفت. اعتقاد داشت همهی عملیاتها برای ما فرصت است و نباید به هر بهانهای خودمان را از فرصت جهاد محروم کنیم.
هر دویمان در عملیات شرک کردیم و به فضل خدا سالم برگشتیم.
دو ماه بعد دوباره عملیات بیتالمقدس ۲ و هر دو از لشکر ۵۷ داوطلب بسیجی بودیم. ۲۴ ساعت زیر باران و توی گِل راه رفتیم تا به محور عملیات برسیم، زیر آتش توپخانهی دشمن در امان نبودیم، عملیات انجام شد و همان مسیر رفته را دوباره پیاده برگشتیم. هنوز فرصت استراحت پیدا نکرده بودیم که فرمانده خبر داد عراقیها از یک محور دیگر حمله کردهاند و نیرو نداریم، هر کس داوطلب است اعلام حضور کند. محمد اگر اولی نبود، جزو ده نفر اولی بود که بند پوتینش را باز نکرده به محور دیگری برای نبرد با دشمن رفتند.
بین عملیاتها فرصت درس خواندن پیدا میکردم و دانشجوی تربیت معلم بودم و محمد همچنان در جبهه سر میکرد تا مرخصی سال اولش تمام شود و پی تحصیلش در دانشگاه تهران و رشتهی الهیات و معارف را بگیرد، اما این فقط رویایی بود که با پایان جنگ عملی میشد.
خرداد ۶۷ برگهی پایانی را گرفت و منتظر بودیم که بالاخره به خانه برگردد اما خبر عملیات قمیش پخش شد، بعد از عملیات خبر بازگشت نیروها پیچید و برای استقبال از نیروها در ورودی شهر جمع شدیم که همانجا گفتند ۱۸ نفر از نیروهای پلدختر توی عملیات شهید شدهاند. وقتی پیکرها را آوردند فهمیدیم، محمد هم بین شهدا بوده اما پیکرش جا مانده. بهمان گفتهبودند مجروح شده ولی حالا خبر شهادت و پیکر جاماندهاش را آوردهبودند. دو سال انتظارمان طول کشید تا پیکرش را پیدا کنند و بیاورند.
روایت ضرغام گلشن از شهادت برادرش شهید محمد گلشن برمال