لشکر ۵۷ قبل از عملیات نصر ۸ چند عملیات انجام داده بود. توی همان محور عملیاتی نصر ۸ هم بودند با هدف تصرف ارتفاعات گردهرش.
قبل از عملیات نصر ۸ معاون گردان انبیاء به فرماندهی شهید سبزخدا دریکوند(مصطفی میررضایی) شدم. اواسط ماه آبان کلید عملیات قمیش را زدند و گردانهای عملیاتی لشکر ۵۷ راهی منطقه شدند. شب عملیات در هوای سرد کوهستانی از مسیر تعیین شده حرکت کردیم تا در ساعت مقرر و هماهنگ با سایر یگانهای حاضر در عملیات، نیروهای عراقی را غافلگیر و وادار به ترک ارتفاعات کنیم. رسیدیم به منطقهی “بردِ برد” که خودمان اسمش را گذاشته بودیم “دِرَه وِه وِه” آنقدر عمیق بود و خطرناک که هیچ اسمی بیشتر از این نمیتوانست توصیفش کند.
یک رودخانه در مسیرمان بود که شبانه باید ازشان عبور میکردیم. هیچ تجهیزات خاصی هم نداشتیم، با ابتکار بچهها چند تیوپ تراکتور را باد کردیم و توی رودخانه انداختیم. با یک طناب خط عبور تیوپها از رودخانه را مشخص کردیم که کسی از مسیر منحرف نشود. ظرفیت هر تیوپ سه یا چهار نفر بسته به وزن نیروها بود. رودخانه دقیقا زیر پای عراقیها بود و کوچکترین صدایی هشیارشان میکرد. با احتیاط نیروها را جابهجا میکردیم.
هنوز نصف نیروها مانده بودند که یکی از تیوپها چپ شد و به تبع آن بقیه هم واژگون شدند و بچهها توی آب افتادند. یکی از نیروها پیرمردی بود به نام گنجی، تا توی آب افتاد صدای فریادش بلند شد. شنا کردن هم نمیدانست. یکی از فرماندهان به نیروهای کنارش اشاره کرد جلوی دهانش را بگیرید که اگر عراقیها صدایمان را بشنوند، همه را قتل عام میکنند. یکی از نیروها سر گنجی را زیر آب برد و فوری بالا آورد. با اشاره و زمزمه، موقعیت را برایش شرح داد.
خودم دیدم گنجی وسط آن رودخانه خودش چندبار زیر آب رفت و صدایش را توی گلو خفه کرد، که جان بچهها به خطر نیفتد. تحمل آب خروشان توی آن سرمای هوا، کار هرکسی نبود. آنها که شنا بلد بودند بچهها را بالا آوردند و به آن طرف رودخانه منتقل کردند و توی محل استقرارمان که فضای بسیار کوچکی هم بود جای گرفتند. حق روشن کردن آتش نداشتیم تا آنها که توی آب افتاده بودند، همانجا لباسشان خشک شود. حتی برای قضای حاجت هم نمیتوانستیم از جایمان تکان بخوریم.
به هر سختی که بود حوالی اذان صبح توی آن منطقه زیر مواضع عراقیها جا گرفتیم و منتظر شروع عملیات بودیم. که بارش باران هم شروع شد، یک روز کامل زیر باران و بدون سرپناه در سرمای هوا سر کردیم، شب نزدیک ساعت هشت دستور عقبنشینی دادند. عملیات لو رفته بود و عراقیها در آگاهی کامل در کمین ما نشسته بودند. فوری نیروها را به ستون کردیم تا راه آمده را برگردیم. دست به حمایل نیروی جلویی باید توی تاریکی راه میرفتیم که کسی گم نشود، چند نفر از نیروها جدا شدند و ستون منحرف شد. تا آنها را پیدا کنم و برگردانم راهی که باید در بیست دقیقه طی میشد را در چهار ساعت پشت سر گذاشتیم. برای عبور دوباره از رودخانه حیران چاره بودیم که چشمم به صخرهی بزرگی وسط رودخانه افتاد، اگر هر نیرو یک و نیم متر میپرید روی صخره میرسید و دوباره همان اندازه باید میپرید تا به آن طرف رودخانه برسد.
از شب تا صبح علیالطلوع جایم روی آن صخره بود تا آخرین نیرو را به سلامت راهی کنم. بالاخره ساعت ۸ صبح به مقر خودمان برگشتیم، بدون هیچ تلفاتی. اگر چه آن عملیات لغو شد ولی همین نفوذ در خط عراقیها مقدمهای شد برای عملیات نصر ۸ و تسلط به منطقه تا دو هفته بعد با آمادگی کامل به عملیات برویم.
روایتی از محمد حسن ظهراب بیگی از لغو عملیات قمیش پیش از عملیات نصر ۸