دست ها و لباس هایم خون الود شده بود.بعضی از بچه ها،از دیدنم وحشت می کردند. از گالن ابی که عقب ماشین بود، ابی به دست و صورتم زدم و فرنجم را دراوردم.در همین هنگام، فریاد یکی از نیروها به گوشم رسید که میگفت صدای یکی از مجروحا از اون طرف خاکریز می اد سراسیمه خودمان را به انجا رساندیم. درست میگفت، اما…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.