روز بعد برگشتیم کوهدشت. پدر شهید حاج محمد آزاد بخت آمد جلوی فروشگاه ما و گفت برویم بهشت زهرا. رفتیم بهشت زهرا. گفت برویم سر قبر حاج محمد. رفتیم فاتحه ایی خواندیم ولی باز هم چیزی نگفت.
بچه های سپاه آمدندو گفتند شماها دونفر در جبهه دارید،کوروش واسماعیل. یکی شهید شده ودیگری زخمی است.دوست دارید کدامیک شهید بشود؟ گفتم دوست دارم اسماعیل پسر خومدم شهید بشود دوست ندارم کوروش، برادر زاده ام ، شهید بشود…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.