بعدار عملیات با زمان کرمی چند روزی به مرخصی اومدیم. درایستگاه، اندیمشک درحال سوار شدن به قطار پیرزنی که مرتب برای رزمندگان دعا می کرد،جلو آمد. درحالی که دستش را به طرف کرمی دراز کرده بود، گفت: الهی مادرت داغت را نبیند!
کرمی مقداری پول به پیرزن داد ودرحالی که لبخند می زد گفت: مادر چه دعا بکنی و چه نکنی مادرم داغم را می بیند حتی اگر یک روز از جنگ باقی مانده باشد!!!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.