به تمام مجروحین در اتاق ها سرکشی میکردم. روح الله گودرزی برادر خانم ناصر که بعدها به شهادت رسید، در یکی از اتاق ها، بالای سر یکی از مجروحین ایستاده بود.
کمی جلو تر رفتم یکی یکی مجروحان را نظاره می کردم که یکباره نگاهم به چهره ناصر افتاد. با دیدن ناصر ، از هوش رفتم.
وقتی مرا به هوش آوردند، ناصر را بالای سرم مشاهده کردم. ناصر گفت: مادر! به من نگاه کن! من سالم هستم. اما دیدم پاهایش باند پیچی شده …
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.