متولد سال ۱۳۷۴ است و عادت ندارد وقتش را به بیکاری بگذراند؛ دیپلم که گرفت در فاصلۀ کنکور تا قبولی در دانشگاه، منشی یک مطب دندانپزشکی و بعد از چند ماه دستیار دندانپزشک شد. همزمان با تحصیل، کارش را هم ادامه داد؛ تا اینکه شیوع کرونا، دانشگاه، کار در مطب و حتی حضور در جمعهای خانوادگی را تعطیل کرد. بیکاری و خانهنشینی طاقتش را طاق کرده بود. هیچ فکری به ذهنش نمیرسید تا خودش را از آن وضع خلاص کند. در آن وضعیت نگاهکردن به فیلمهای کسبوکار در شبکههای اجتماعی برایش از هرچیز دیگری لذتبخشتر بود. آنقدر که دیدن یک فیلم از روشهای نوینِ کشت در کشاورزی همۀ فکر و ذهنش را به خود درگیر کرد. «کشت علوفۀ بدون خاک»[۱] در یک حساب کاربری استرالیایی او را وا داشت تا متن پست را در نرمافزارهای ترجمۀ آنلاین کپی کند و ترجمهاش را بخواند. به این شیوۀ کشت «هیدروپونیک» میگویند که بهسرعت در دنیا درحال رشد بود. کاهش مصرف آب، افزودنیهای حسابشده برای رشد کیفیت و ارگانیزهشدن محصولات کشاورزی از جمله فواید این روش نوین است.
– بابایم در روستا زمین کشاورزی و سولۀ استراحت داشت؛ از بچگی کشتوکار و زمینهای کشاورزیاش را دیده بودم. در جادهها هم گلخانه زیاد دیده بودم و همیشه ته قلبم میخواستم فرصتی باشد تا بروم سمت کشاورزی و کشت گیاهان گلخانهای. دیدن آن فیلم و معلوم نبودن آینده، درونم را بهم ریخت. انگار همهچیز دست به دست هم داده بود تا آرزوی قدیمیام را از زیر خاک و ته قلبم بیرون بکشم.
پیگیر شد و با جستوجو، یک کارشناس امور کشاورزی را در فضای مجازی پیدا کرد. راهنماییهایش او را بیش از پیش مصمم کرد تا کلید شروع کار را بزند. لب که باز کرد و تصمیمش را با خانواده در میان گذاشت، هیچکدام به او روی خوش نشان ندادند. پدر و مادر و برادر، همگی مخالف بودند؛ اما هر چه قدر که خواستند او را منصرف کنند، ارادهاش قویتر شد. انگار لجبازیاش گل کرده بود. میخواست اولین گلخانهٔ هیدروپونیک تولید علوفه دام در استان لرستان را احداث کند. بالاخره پدرش راضی شد تا سحر روی این کار تحقیق کند. همین چراغ سبز پدر کافی بود تا خودش را روی ابرها و کار را تمامشده ببیند. با راهنماییهای کارشناس خانمی را در سنندج پیدا کرد که قبلاً این کار را شروع کرده بود. تلفنش را برداشت و شمارهاش را گرفت و گوشی را به دست پدرش داد. بله گفتنهای پشت سر هم پدر نشانۀ خوبی نبود. کشت هیدروپونیک تولیدکنندۀ سنندجی در آستانۀ تعطیلی بود؛ فضای مردانۀ کار را بهانه کرده و گفته بود: «تجربۀ من بهعنوان یک زن، موفّق نبود. فضای کار خیلی مردونهست، دوندگیِ زیادی لازم داره و از پس یک زن برنمیآد». هر چه سحر رشته بود، با یک تلفن پنبه شد. تا چند ماه حرف کشت بدون خاک در خانه قدغن شد. اما خانم مرادی اهل تسیلمشدن نبود. کنج اتاقش هنوز پرسوجوها را ادامه میداد. این بار محکمتر از قبل برگشت؛ چون یک تولیدکنندۀ دیگر در کردستان پیدا کرده بود. این بار برادرش کوتاه آمد و حاضر شد او را تا کردستان همراهی کند. سامانۀ آبیاری و جایگذاری ظروف و مصرف برق را برای تولید علوفه از نزدیک دیدند. در راه برگشت برادرش اعتراف کرد که کار سختی نیست و او که مهندسی برق خوانده به راحتی از پس دایرکردن سیستم برمیآید. حالا سحر از تنهایی درآمده بود. پدر هم که دید دو نفر شدهاند رضایت داد و خودش هم پای کار آمد. زمین کشاورزیشان در روستای «قنات کاسیان» وسیع بود؛ سیصد میلیون پسانداز سحر را خرج تکمیل سولۀ نیمساخته کردند؛ اما پولشان تمام شد. با کمک پدر و برادر و با وامی که از بنیاد برکت گرفتند، سوله را تکمیل کردند و دستگاهها را خریدند. اما باز هم پول کم آمد. چند ماهی در کار وقفه افتاد تا اینکه بسیج سازندگی پای کار آمد و با وامی که به آنها پرداخت کرد، توانستند هم برقکشی سوله را انجام دهند و هم مواد اولیه و بذر بگیرند. اگر دیرتر اقدام میکردند، در پاییز این مواد نایاب میشد و اگر هم پیدا میشد قیمتش سر به فلک میکشید.
– همهچیز داشت آماده میشد؛ دل توی دلم نبود. انگار بالاخره خدا صدای من را شنیده بود که هر شب قبل خواب با گریه میگفتم: «خدایا چی میشه صبح بیدار بشم همه بگن بریم کارتو راه بنداز». همهجا حرف جرئت و جسارتم برای گرفتن وام پانصد میلیونی و سیصد میلیونی بود. خیلی دلم از ادارهٔ امور دام پر بود. میخواستم با کارم باعث مصرف کمتر آب و رونق دامپروری استان بشوم، اما آنها حتی نپرسیدند میخواهی چه چیزی تولید کنی! فقط میخواستند دست بهسرم کنند تا از رؤیاهایم دست بکشم. به خودم قول دادم کاری کنم تا از استانهای دیگر بیایند و محصول من را بخرند؛ تا تواناییام را به کارمندهای ادارهٔ امور دام استان خودم ثابت کنم. تا اینجا خیلی صبور بودم و جلوی همه مقاومت کرده بودم، اما در چند روز باقیمانده به شروع کار، کمخواب شده بودم و غذا از گلویم پایین نمیرفت. حالا بابا و مامان بودند که دلگرمی میدادند و میگفتند که نتیجۀ کار خوب میشود. برای اولین بار ترسیده بودم. روز تست سیستم، برادرم یوسف سیستمی را که خودش نصب کرده بود، بررسی کرد؛ فقط باید روشنش میکرد. چشمهایم را بستم؛ چون میترسیدم کار نکند. با صدای مادرم به خودم آمدم و دیدم همهچیز درست است.
حالا کاشت بذرها، آبیاری با مهپاش[۲]، جابهجایی بذرها، شستوشوی آنها و تمیز نگه داشتن سوله مرحلۀ بعدی بود. همۀ خانواده پای کار آمده بودند. کارگرهایی که اضافه میشدند به علت آشنانبودن با این شیوۀ نوین یا خودشان جا میزدند یا با تصمیم سحر عوض میشدند. برادر سحر قید پروژۀ خودش در قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء را زد و تماموقت همراه سحر شد. یک خوراک دام علمی و طبیعی بیشتر از کاشت سادۀ چند دانه و آبیاری تا مرحلۀ برداشت بود. میزان رطوبت، پروتئین، ویتامین، نظافت برای جلوگیری از ورود میکروب و قارچ در سوله و محصولات و خشکی محصول از مواردی بود که باید هر بار آنها کنترل میکردند تا محصول در آزمایشگاه تأیید شود. اولین محصولات در وزن صد تن را برداشت کردند و سحر با یک آگهی در فضای مجازی همهاش را فروخت.
کار روی روال افتاد و دیگر مانعی نداشتند. باید قسط وامها را تسویه میکردند و ازدستدادن زمان برایشان خسارت بود. گرچه محصولات کشت اول را به فروش رساندند، اما خریداران یک به یک کم میشدند؛ چون محصولشان باعث افزایش وزن دامها نمیشد. باید محصول را به آزمایشگاه میدادند تا میزان املاح و پروتئین و ویتامین را دقیق بسنجد. آزمایشگاه دامپزشکی خرمآباد همان اول کار آب پاکی را روی دستشان ریخت و محصول را رد کرد.
– آزمایشگاه نه فقط خوراک را، بلکه کلاً روش هیدروپونیک را رد کرد و گفت: «به جایی نمیرسی؛ همین الان بساطت رو جمع کن تا بیشتر ضرر نکردی». گفتم: «توی دنیا میلیارد دلاری براش خرج میکنن شما رد میکنید؟ نه! من پاش میمونم و محصولم رو اصلاح میکنم و کارم رو توسعه میدم». ۲۵۰ گرم از خوراک را جدا کردیم و با یوسف راهی تهران و آزمایشگاه دامپزشکی پاستور شدیم. دکتر گفت: «منم ردش میکنم، اما تشویقت میکنم محکم بمونی و محصولت رو اصلاح کنی. یه وقت کم نیاری!» همین جملهها قوت قلبی بود تا محکم ادامه بدهیم.
یوسف پیشنهاد کرد علاوهبر روش علمی از دامدارهای سنتی هم پرسوجو کنند و دادههایشان را به کار بگیرند. از طرفی پنج تولیدکنندۀ دیگر کشور یکییکی تعطیل کردند و فقط آنها مانده بودند. هر بار کم و زیاد کردن مواد خشک و کنسانتره و… نتیجۀ آزمایش را تغییر میداد تا به راهحل اصلی محلول و میزان دقیقش برسند. آخرین بار بهمن ۱۴۰۲ نمونۀ خوراک نهایی را برای تهران ارسال کردند و منتظر نتیجه ماندند. آن نتیجه میتوانست باعث ثباتشان شود. ناامید نبودند؛ میدانستند ماندنشان پای اصلاح محصول بالاخره نتیجه میدهد. همان هم شد. حالا تولید را ادامه میدهند؛ برای گرفتن نتیجۀ قطعی و ملموس هم خودشان چند گوسفند خریدهاند و دائم وزنشان را کنترل میکنند. خوراک دام، گوسفندها را در مقایسه با گوسفندهایی که خوراک سنتی میخورند، پروارتر کرده. در هفته دو یا سه تن فروش دارند؛ هرچند میزان مطلوبی نیست و توان آنها بیشتر از اینهاست. اما وقتی پای استان خودشان ماندهاند و به پیشنهاد کار در استانهای دیگر و حتی کشورهایی مثل عمان، دست رد زدهاند، حمایت نهادهای دولتی استان، میتواند کمکی برای رونقگرفتن هرچه بیشتر این واحد تولیدی باشد. اگرچه سحر مرادی، اهل پاپسکشیدن نیست و دیر یا زود به آنچه میخواهد میرسد.
اهداف
معرفی چهرههای موفّق حوزۀ کشاورزی؛
آشنایی دانشآموزان با پیشرفت در حوزۀ کشاورزی؛
معرفی سحر مرادی بهعنوان بانوی کارآفرین، پرتلاش و خطرپذیر.
پیشنهادها
معرفی و اکران مستند «قهرمانان معمولی- بانوی مهر»؛
دانشآموزان دربارهٔ کارآفرینانی که در منطقهٔ خود میشناسند، گفتوگو کنند.
از دانشآموزان بخواهید دربارهٔ روشهای مختلف کشت گیاهان و تفاوت آنها با روش کشت هیدروپونیک تحقیق کنند؛
از آنها بخواهید در خانه بذر حبوبات یا صیفیجات را در گلدان کاشته و درصورت رشد آن را به مدرسه آورده دربارهٔ مراحل انجام کار به همکلاسیهایشان توضیح دهند.
[۱] روشی است که در آن علوفه فقط با استفاده از آب، مواد مغذی و در محیطی سرپوشیده، رشد میکند و از خاک هیچ استفادهای نمیشود.
[۲] مهپاش دستگاهی است که برای ایجاد مه و رطوبت در فضاهای باز یا بسته استفاده میشود. این دستگاه میتواند به صورت پکیجهای خانگی بدون پمپ عمل کند که به شیر آب متصل شده و از فشار آب شهری برای تولید مه استفاده میکنند.