درست در طولانیترین شب سالِ ۱۳۴۸ در خرمآباد به دنیا آمد. اولین فرزند خانواده با دو برادر و یک خواهر کوچکتر از خود. پدرش کارمند بانک بود و زندگی متوسطی داشتند. مادر خانهدار بود و اهل هنر. شاگرد داشت و آشپزی و گلدوزی آموزش میداد. خودش معتقد است قدرت تجزیهوتحلیل مسائل فنّی را از مادر به ارث برده. رابطهٔ خوبی با خواهر و برادرها داشت و خیلی اهل شیطنت نبود. اما تا دلتان بخواهد، از درس و مدرسه فراری بود.
– وضعیت درسیام متوسط به پایین بود. دوست نداشتم درس بخوانم. همیشه از درس فراری بودم. فقط میخواندم چون پدر و مادرم میخواستند.
هرچقدر اهل درس نبود، در خطاطی و ورزشهای رزمی مهارت داشت. هم خوب مینوشت و هم خوب مبارزه میکرد. تابستانها هم شاگرد ابزارفروشیِ داییاش بود و بارها را جابهجا میکرد؛ تااینکه دیپلم تجربی را گرفت و عازم سربازی شد. چندسالی میشد که پدر بازنشستهاش مغازهٔ فرشفروشی زده بود. احمد هم بعد از سربازی آنجا مشغول شد. اوضاع کار و کاسبی خوب بود؛ اما پیشنهادی از سمت یکی از دوستان، یکباره همهچیز را تغییر داد.
– یکی از دوستانم فروشندهٔ تجهیزات پزشکی بود. خیلی اتفاقی به من گفت ستِ تزریق سِرُم در کشور پیدا نمیشود. اگر بتوانی آن را تولید کنی، خیلی خوب است. گفتم درآمدش چطور است؟ گفت خیلی خوب! با پدرم صحبت کردم. گفتم سرمایه میخواهیم. تنها داراییاش خانهمان بود. همان را فروخت و پولش را به من داد.
اواسط دههٔ هفتاد بود؛ زمین خریدند، سوله ساختند، شرکت ثبت کردند و اسمش را «گوهر شفا» گذاشتند. بعد هم وام گرفتند تا ماشینآلات موردنیاز را بخرند؛ اما گیر یک کلاهبردار افتادند و تمام پولشان رفت. فرشفروشی را هم جمع کرده بودند و حالا بدهی پشت بدهی. اوضاع مالی بد بود؛ اجارهنشین بودند و حتی توان پرداخت اجاره را هم نداشتند. در عرض چهار سال، هفت بار جابهجا شدند.
– زور میزدم تا کار را به نتیجه برسانم. هرطوری بود تعدادی دستگاه خریدم. اما ارتباطی به کاری که میخواستیم بکنیم، نداشتند. دوتا مهندس از تهران آوردیم، دستگاهها را دیدند. دلشان به حالمان سوخت. قرار شد دستگاهها را درست کنند و پولش را بعداً بگیرند.
خط تولید راه افتاد؛ اما دیگر دیر بود. هشت سال از آن پیشنهاد گذشته بود و چیزی که در بازار به وفور یافت میشد، ست تزریق سرم بود. آن هم ارزانتر از قیمتی که آقای ساکی تولید میکرد.
– اگرچه زیر و بم کار را به خوبی یاد گرفته بودم، اما اوضاع سختی داشتیم. پول کارگرها را نداشتیم و بانکها بابت طلبهایشان فشار میآوردند. بدتر از همه اینکه نمیتوانستم برای همسر و پسرم وقت بگذارم. برای این کار از جان مایه گذاشته بودم؛ به مغازههای تجهیزات پزشکی سر میزدم تا ببینم چه چیزی میتوانم تولید کنم.
لولهٔ ساکشن و سوند نلاتون گزینههای بعدی تولید بودند. اما پولی برای خرید مواد اولیه و ساخت قالب وجود نداشت. کسی را پیدا کرد که حاضر شد برایش قالب بسازد و بعداً پولش را بگیرد. مواد اولیه را هم نسیه آورد و شروع به تولید کرد.
– تابستان بود که محصولات را فروختم، اما زمستان که شد با تغیر دمای هوا، مشتریها تماس گرفتند و گفتند محصول عیب پیدا کرده. گفتم همه را مرجوع کنید. دیگر کاسهٔ صبرم لبریز شده بود. رفتم بالای پشت بام شرکت و شروع کردم به دعواکردن با خدا! گریه میکردم و داد میزدم. میگفتم از جانم چه میخواهی؟! چرا اینقدر اذیتم میکنی؟! وقتی پایین آمدم، حسابدار شرکت با عجله سراغم آمد. یک مشتری با شرکت تماس گرفته بود. گفت چهارتا خاور لولهٔ ساکشن میخواهم. بیا تهران تا قرارداد ببندیم. برای گرفتن بلیط اتوبوس هم پول نداشتم. مقداری پول خرد در شرکت داشتیم؛ شمردیمشان. به اندازهٔ پول رفت و برگشت به تهران بود، نه بیشتر! یکروزه رفتم، قرارداد بستم و برگشتم؛ بیآنکه حتی پولی برای خوردن غذا داشته باشم.
این قرارداد شرکت را زنده کرد؛ اما برای ادامهٔ حیات نیاز بود از تولید محصولات عمومی، به سمت تولید محصولات تخصصی و فوقتخصصی حرکت کنند. محصولاتی که دانش تولید آنها در دست چند کشور محدود مثل آمریکا، آلمان، فرانسه و ایتالیا بود. برای تقویت تیم تحقیق و توسعه و بازاریابی و فروش، از برادرها کمک گرفت. دنبال محصولی بودند که روی آن کار کنند. خیلی اتفاقی به پدری برخورد کرد که برای دختر خردسالش دربهدر دنبال سوند دبلجی بود و اندازهای را که میخواست به دلیل نامتعارفبودن پیدا نمیکرد. گریهها و التماسهای آن پدر به فروشندههای تجهیزات پزشکی و ترسی که بابت ازدستدادن دخترش داشت، آقای ساکی را به این فکر انداخت که این وسیلهٔ وارداتی و گرانقیمت را تولید کنند. اما کار به این سادگیها نبود. هم طراحی محصول و هم تولیدش کار پیچیدهای بود. محصول داخل بدن قرار میگرفت و این حساسیت کار را بالا میبرد.
– تحقیق روی محصول را شروع کردیم و سه سال بعد تولیدش کردیم. حالا هم ۹۵ درصد از بازار این محصول را در دست داریم. بااینکه آن موقع نتوانستم به آن پدر و دختر کمک کنم، اما با خدا عهد کردم هر بیماری، در هر نقطه از کشور که سایز غیرمتعارف بخواهد، در کمتر از ۴۸ ساعت برایش تولید و ارسال کنیم؛ آن هم رایگان!
حالا شرکت گوهر شفا بیش از پنجاه محصول تخصصی و فوقتخصصی در حوزهٔ تجهیزات پزشکی میسازد. محصولاتی که تا پیش از این با هزینههای گزافی وارد میشدهاند، دانش فنّی سطح بالایی دارند و تابهحال شرکت دیگری نتوانسته آنها را در داخل کشور تولید کند.
– یکی دیگر از محصولاتمان انواع «کانول» است که در عمل جراحی قلب استفاده میشود. محصولی که دانش تولیدش دست آمریکا و چند کشور اروپایی است. اما در ایران فقط نمونهٔ آمریکایی آن را قبول دارند و از آن استفاده میکنند. کانول در بازار کمیاب بود. بیمارستانها مجبور بودند برای عملهای جراحی کانولها را دوباره استفاده کنند. یعنی با ضدعفونی کردن دهها بار از آنها استفاده میکردند. درحالیکه اگر هم ضدعفونی درستی انجام میدادند، نباید بیش از سه بار از این محصول استفاده میشد. اما چارهای نداشتند. تصمیم گرفتیم آن را تولید کنیم. با همهٔ سختیهایی که داشت، بعد از شش سال موفّق به ساخت محصول شدیم. ابتدا جراحان مقاومت میکردند و باورشان نمیشد محصول ایرانی، بتواند به خوبی نمونهٔ خارجی باشد. اما حالا با اعتماد کامل از آن استفاده میکنند.
یکی از جراحان مطرح کشور، سابقهٔ هفت هزار عمل جراحی موفّق قلب باز دارد. برای استفاده از محصول با او تماس گرفتیم. قبول نمیکرد. میگفت حاضر نیستم سابقه و عملکردم را با محصول ایرانی به خطر بیندازم. گفتیم حداقل محصول را ببینید و دربارهٔ آن نظر بدهید. محصول را برایش فرستادیم. خودش تماس گرفت. باورش نمیشد. میگفت دو سال است دارم از این محصول استفاده میکنم، اما نمیدانستم که ایرانی است. محصولتان حرف ندارد!
دیگر خیلی از پزشکان به این باور رسیدهاند که اگر کالای تخصصیِ پزشکی میخواهند، باید در لرستان آن را پیدا کنند.
چند عامل دستبهدست هم میدهند تا کسی موفّق شود. از همه مهمتر اعتقاد به وجود آفرینندهٔ هستی است. این دنیا بیدلیل به وجود نیامده و در این مقطع که فرصت زندگی داریم، رسالتی بر دوش ماست و باید برای آن رسالت بجنگیم. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند که من تولید نکنم؛ اما وقتی توکلتان به خدا باشد و برای هدفتان تلاش کنید و خسته نشوید، روزنهای برایتان باز میشود که میتوانید از آن برای پیشرفتتان دریچه و دروازهای بسازید.
من با همان دیپلم تا اینجا آمدهام. خیلی جاها به من لقب پزشک و دکتر و مهندس میدهند. میگویند کارهایی را که تو کردهای، خیلی از پزشکان و مهندسان انجام ندادهاند. من در تاریکی میدویدم. در روز دویدن خیلی راحت است؛ جلویت را میبینی؛ موانع را میبینی؛ از آنها رد میشوی. اما در تاریکی هر لحظه ممکن است با مانعی برخورد کنی؛ ممکن است در یک درهٔ سقوط کنی. من چارهای نداشتم؛ خطرش را پذیرفتم و دویدم. مشکلات زیادی هم داشتم. از همان کلاهبرداری و فروشنرفتن محصولات و سختیهای تولید و رسیدن به دانش فنّی تا تحریم و گرفتن مجوزات و کاغذبازیهای آزاردهندهٔ اداری و مسئولانی که درک درستی از اهمیّت کار ما ندارند. اما همچنان ایستادهایم؛ عادت کردهایم که کارمان بهخوبی و آسانی و بدون مشکل پیش نرود! پیشنهادهای زیادی هم از خارج از کشور داشتهام. گفتهاند آنجا را رها کن و به اینجا بیا. قبول نکردهام. به اینجا عِرق دارم و دوست دارم برای مردمم کاری کنم.
اهداف
نشاندادن نقش تلاش مستمر برای پیشرفت در کار؛
معرفی الگوی موفّق در زمینه تولید محصولات دانش بنیان؛
ایجاد حس امید به آینده و اتکا بر توان داخل برای حل مشکلات؛
نشاندادن امکان تولید محصولات با کیفیت مشابه و بالاتر از نمونههای خارجی در داخل کشور.
پیشنهادها
بازدید دانشآموزان از شرکت گوهرشفا؛
معرفی و مطالعهٔ کتاب «آرزوهای دستساز»؛
آقای ساکی را به مدرسهتان دعوت کنید تا خودشان قصهشان را برای دانشآموزان روایت کنند؛
از دانشآموزان بخواهید دربارۀ شرکتهای دانشبنیان و نقش آنها در پیشرفت کشور تحقیق کنند؛
از دانشآموزان بخواهید دربارۀ تجهیزات پزشکی تولیدشده در کشور و موارد مصرف آن تحقیق کنند.