ششماهگی سن کمی است برای ترس و دوبهشک بودن والدینی که اولین فرزندشان به دنیا آمده است؛ آن هم ترس از نابینایی یا کمسویی چشم نوزادشان. اما والدین امیرحسین علیپور این اضطرابها را تجربه کردند و با تشخیص پزشک از کمبینایی فرزندشان، مدام بین خرمآباد و تهران در تردد بودند تا راهی برای درمان قطعی آن پیدا کنند. این رفتوآمدها به سه عمل جراحی ختم شد و مجابشان کرد که وضعیت امیرحسین تغییر چندانی نخواهد کرد. پدر کارگر فصلی بود و مادر خانهدار. خانهشان هم در محلهٔ کمبرخوردار فلکالدین خرمآباد. امیرحسین مثل بقیهٔ همسالانش به مدرسه میرفت. تفاوتش با سایر دانشآموزها احتیاجش به کتابهایی با خط درشت بود؛ اما به آنها دسترسی نداشت. از کلاس دوم برای آنکه از درس خواندن عقب نماند ناچار در مدرسۀ ویژۀ نابینایان و کمبینایان تحصیل را ادامه داد. همکلاسیهایش یا نابینا بودند یا کمبینا؛ هنوز بهطور کامل معنای زندگی و تفاوتش با بقیه را نفهمیده بود که با رضا رحمی آشنا شد.
– رضا شاگرد اول مدرسه بود. نابینا بود. نه اینکه از اول نابینا به دنیا آمده باشد؛ بعد از یک تصادف نابینا شده بود. من دیدم رضا وضع سختتری نسبت به ما دارد، اما کم نیاورده است. میدانستم اویی که از اول سالم بوده و یکهو نابینا شده، یعنی وابستگی عمیقتری به دنیا و اطرافیانش داشته و دلکندن از دیدنشان حتماً برایش سختتر بوده است. بااینحال خوب درس میخواند و جدی زندگی میکرد. اولینبار بود به دنیا جدی نگاه میکردم. تا قبل از این حتی مشکل خودم را هم جدی نگرفته بودم و نمیدانستم قرار است چه شود! اما دیدم اگر زندگیکردن را یاد نگیرم، بعداً ممکن است خیلی توی دردسر بیافتم . از آن موقع به خودم گفتم باید جدی باشم و کم نیاورم. برای همین هر بار که از پل کجومعوج سر کوچه رد میشدم و تلپ میافتادم توی جوب، در دلم ریز میخندیدم و دوباره بلند میشدم تا راهم را ادامه بدهم.
درسش نه خوب بود، نه بد. بین درسخواندن و نخواندن گیر کرده بود که یک تیم از توانبخشی بهزیستی برای استعدادیابی به مدرسهشان آمد. حمزه ندری، قهرمان لرستانی جودو هم با آن تیم بود و امیرحسین را برای این رشته مناسب دید. از یازده سالگی مسیر زندگیاش با تمرینهای جودو تغییر کرد و بعد از چند سال تمرین، مدال برنز مسابقات قهرمانی دانشآموزان کشور را کسب کرد. با اینکه شروع خوبی داشت، سختی تمرینهای جودو و توبیخهای مدرسه و معلمها او را دلزده کرد تا هم قید ورزش را بزند و هم قید درس خواندن را. برای مدتی سراغ کار رفت؛ آن هم دستفروشی. بازار فروشش بد نبود. یک کیلو تخمه از عمدهفروشی میخرید و در بستههای کوچکتری میریخت و اطراف دریاچۀ کیو با سود چندبرابری میفروخت.
– یک کیلو را تقسیم میکردم و ۲۲ بستۀ کوچک سرپُر میفروختم. از همان فروشهای اول اصل پولم درمیآمد و بقیه را با هر کسی که حال میکردم کمتر حساب میکردم. شبها جیب شلوار کردیام پُر از سکه میشد و من سفت جیبم را میگرفتم که وقتی از پل موقت محل رد میشوم اگر زمین خوردم، از کفم نرود. یک شب سوتزنان و راضی از سود فروش افتادم توی جوب. خودم را بالا کشیدم و وقتی به خانه رسیدم مادرم به هول و ولا افتاد که از کسی کتک خوردهام یا نه؟! قانعش کردم که دعوایم نشده. معامله را یاد گرفته بودم و هر بار یک جنس را امتحان میکردم. بعد از تخمه مدتی باتری میفروختم. آن هم سود خیلی خوبی داشت. گاهی میرفتم ورزشگاه تختی تا بازیهای تیم خیبر را ببینم. آن موقع خیبر در لیگ دسته یک بود. آنجا چشمم افتاد به سجاد محمدیان که دور زمین تمرین میکرد. وسط دو نیمه لیدر خیبر، سجاد را معرفی کرد و گفت مدال نقرۀ پارالمپیک دارد. مردم خیلی تشویقش کردند. من هم خیلی خوشم آمد. همانجا رفتم باهاش صحبت کردم و تشویقم کرد بروم دنبال ورزش حرفهای و رشتۀ پارادومیدانی.
تماشای بازیهای تیم فوتبال خیبر به رویآوردن دوبارۀ امیرحسین به ورزش ختم شد. این بار در رشتۀ دوومیدانی و مادۀ پرتاب وزنه. چند ماهی با آقای اردشیر کاظمی تمرین کرد و از اولین پرتاب هشت متری طی چند ماه به ده متر رسید. در روزهایی که مصطفی بهرامی سرش به تمرین دادن بیش از دوازده شاگرد از سراسر کشور برای مسابقات جهانی لندن گرم بود، علیپور با تماشای آنها انگیزه میگرفت به این امید که روزی به جمعشان اضافه شود. بعد از بازگشت ملیپوشان این بار امیرحسین به سراغ آقای بهرامی رفت تا تمرینهایش را با او ادامه دهد. همین اتفاق باعث شد تا در زمانی کوتاه پرتابهایش را ارتقا بدهد و در مسابقات قهرمانی نوجوانان جهان رکوردشکنی کند.
– بعد از گرفتن چند مدال کشوری و آسیایی با بچهها رفتم اردوی مشهد. هنوز دلم به دوومیدانی قرص نشده بود. رفتم حرم و در دلم گفتم: «یا امام رضا! من نمیدونم چی قراره بشه! کارم تو ورزش بد نبوده، ولی میخوام مطمئن بشم ادامهش برام خیره. استخاره میگیرم اگه خوب بیاد ادامه میدم.» در صحن آزادی یک روحانی دیدم و ازش خواستم برایم استخاره بگیرد. خوب آمد. گفت: «هر کاری که میکنی قبلش و بعدش نباید دست از تلاش برداری تا موفّق بشی». دیگر هیچوقت به دلم بد راه ندادم و مطمئن شدم باید همین راه را ادامه بدهم.
بعد از حضور در چند مسابقۀ آسیایی نوجوانان قرار شد برای مسابقات جهانی جوانان در سوییس آماده شود که به دلیل مسائل مالی، حضور تیم ایران در مسابقات منتفی شد و امیرحسین دورۀ جدیدی را در زندگی آغاز کرد. تمرین مداوم؛ بدون شرکت در هیچ مسابقهای. در این مدت به همراه عمویش کار میکرد تا هزینۀ رفتوآمد به ورزشگاه را تأمین کند. تلاش برای حضور در مسابقات آسیایی هانگژو به او انگیزه میداد. این مسابقات به علت شیوع کرونا یک سال به تعویق افتاد تا علیپور جوان با شرکت در مسابقات جوانان جهان در بحرین موفّق به کسب مدال در سه مادۀ پرتاب وزنه، دیسک و نیزه شود. رکوردشکنی در مادۀ پرتاب وزنه باعث شد تا مسئولان برگزاری مسابقات به او شک کنند و از او آزمایش دوپینگ بگیرند. آزمایشی که نتیجهاش سربلندی امیرحسین بود. با این نتیجه او توانست سهمیۀ ورودی مسابقات آسیایی هانگژو چین را کسب کند و در این مسابقات نیز مدال طلای پرتاب وزنه را به گردن بیاویزد.
– بعد از گرفتن مدال طلای مسابقات بحرین و گرفتن سهمیۀ مسابقات پاراآسیایی دیگر کار نکردم. بهمان حقوق میدادند و من هم به کار کردن نیازی نداشتم. باید همۀ فکر و ذکرم را میگذاشتم برای پارالمپیک پاریس. به مدال هانگژو قانع نبودم. همۀ تلاشم برای گرفتن مدال طلای پارالمپیک پاریس بود و برایش برنامه ریخته بودم.
امیرحسین علیپور در شهریور ۱۴۰۳ و درحالیکه فقط ۲۱ سال سن داشت، در پارالمپیک ۲۰۲۴ پاریس و در رشتهٔ پرتاب وزنه مدال طلا را کسب کرد. ورزشکاری که با حفظ همین روند رو به رشد میتواند یک شانس تضمینشدهٔ کسب مدال برای ایران در پاراالمپیکهای آتی باشد.
– حس خوبی بود، با پرچم كشوری دور افتخار زدم كه با اصالتترین است و مردمش باشرفترین و بهترین هستند. این پرچم برای مردمی است كه بهخاطر آن خون دادند. حس خوبی داشت كه این پرچم را به مردم جهان و حاضرانِ در ورزشگاه نشان دادیم. بادی كه در استادوفرانس میوزید به این پرچم میخورد و دل مردم جهان را میبرد.
اهداف
آشنایی دانشآموزان با قهرمانان پارالمپیک؛
نشاندادن روحیه تلاشگری آقای علیپور بهعنوان یک ارزش اخلاقی؛
نشاندادن این موضوع که رسیدن به موفقیّت فقط محدود به یک مسیر مشخص نیست؛
معرفی آقای علیپور به عنوان قهرمان پرورشیافته در یکی از محلات کم برخوردار خرمآباد.
پیشنهادها
دعوت از آقای علیپور برای حضور در مدرسه و خاطرهگویی؛
از دانشآموزان بخواهید دربارهٔ زندگی امیرحسین علیپور در کلاس گفتوگو کنند؛
از دانشآموزان بخواهید انشایی بنویسند با این موضوع: «اگر معلولیت داشتم، چه میکردم؟»؛
تصاویر و فیلمهای مسابقات و مصاحبههای آقای علیپور را در فضای مجازی بیابید و در کلاس پخش کنید.