ششم اسفند سال ۱۳۵۰ درست صبح روز عاشورا به دنیا آمد. برای همین اسمش را حسین گذاشتند. حسین بهاروند، متولد زرینشهر اصفهان. پدرش اما اهل روستای ناصروند خرمآباد و مادرش اهل طاف است. پدر نگهبان کارخان ذوبآهن بود و همین باعث شده بود از لرستان به اصفهان مهاجرت کنند. اما همانطور که ریشه همیشه پی آب میرود، انسان نیز همیشه در پی اصل خویش است. همین هم بود که پای حسین و خانوادهاش را سالی چندبار به خرمآباد و روستای آباواجدادیشان میکشاند.
– ایام نوروز و تابستانها تقریباً همیشه به خرمآباد میرفتیم. یازده ساعتی در راه بودیم. شهربهشهر با مینیبوس میرفتیم. پدرومادر پدرم، کشاورز و گلهدار بودند. ماندن در روستا لذت زیادی داشت. از چاه آب میکشیدیم. گوسفندها را به چرا میبردیم و گندمها را درو میکردیم. غذاهای سادهای هم میخوردیم. هنوز خوشمزهترین غذا برای من آوگوجه[۱] است.
از همان بچگی اهل کار بود. چه آن روزی که اسباببازیهایش را برای فروش بساط کرد و چه آن زمان که بیسکوییت و آدامس و پفک و آلاسکا میفروخت. بزرگتر هم که شد سراغ کارگری رفت تا پول بیشتری دربیاورد. ملات درست میکرد و آجر بالا میداد. گاهی هم که کسی برای کارگری انتخابش نمیکرد، میرفت در مزرعه سیبزمینی، مشغول برداشت محصول میشد.
– میخواستم دستم در جیب خودم باشد. لذت میبردم از اینکه کاپشن و کتاب و کیف و کفشم را خودم بخرم.
در دوران راهنمایی خیلی به این مسئله فکر میکرد که چطور سلولهای خون را بسازد. برای همین همیشه سعی میکرد خوب درس بخواند و تقریباً در کل دوران تحصیل رتبهاش اول تا سوم بود. دبیرستانی که شد، دوست داشت پزشکی بخواند. جدیتر از گذشته درس میخواند؛ اما مشکلی وجود داشت. جمعیتشان زیاد و خانهشان کوچک بود. هشتنفر آدم بودند و خانهای هفتاد متری. اما این مشکلی نبود که حسین بابتش بهانهای برای درسنخواندن داشته باشد.
– یک زیرانداز برمیداشتم و میرفتم سمت کوه. دو سه کلیومتر میرفتم تا به کوه برسم. زیرانداز را میانداختم و زیر یکی از درختها درس میخواندم.
رشتهٔ دبیرستانیاش ریاضی-فیزیک بود. سال چهارم به تجربی تغییر رشته داد. زیستشناسی میخواند تا خودش را برای کنکور آماده کند؛ تا اینکه دیدن یک آزمایش مسیر زندگیاش را تغییر داد.
– آزمایشی دیدم که توجهم را جلب کرد. نفهمیدم چیست، اما خیلی زیبا بود. با پیوند چند سلول از جنینی به جنین دیگر، دو موجود از یک جنین به وجود آمده بود. با پرسش از معلم متوجه شدم این آزمایش مربوط به جنینشناسی است. برای همین علاقهمند شدم در همین رشته ادامهٔ تحصیل بدهم. دیگر همهچیز را به عشق جنینشناسی میخواندم.
کنکور داد و زیستشناسی محض دانشگاه شیراز قبول شد. اولین نفر در کل فامیل بود که وارد دانشگاه میشد.
– وقتی میخواستم به شیراز بروم، یکی از همسایههایمان که لر بود و دستفروشی میکرد، گفت: «حُسِ، کاری کو، لر سرفراز بوئه!» هنوز این جمله در گوشم است؛ بعدها به خودم میگفتم: «به عنوان یک ایرانی کاری کنم که کشورم سرافزار باشد».
دانشگاه رفتن برای حسین، یعنی درسخواندن. حسابی تلاش میکرد تا در رشتهاش موفّق شود. تفریحات خودش را هم داشت. گاهی با دوستانش کوه میرفتند و چون اهل شعر بود، گاهی در شبنشینیها مشاعره میکردند. کارشناسی را تمام کرد و کنکور ارشد داد. با رتبهٔ یک کشوری در رشتهٔ علوم جانوری دانشگاه شهید بهشتی قبول شد. ترم اول ارشد بود که فهمید چیزی که میخواهد در دانشگاه نیست! تصمیم گرفت پایاننامهاش را در مرکز ناباروری «رویان» بگذراند. وضع مالی بدی داشت و برای امرار معاش، تدریس خصوصی میکرد. با هر زحمت و نذر و نیازی که بود، موافقت مسئولان رویان را گرفت. اشتیاقش برای ورود به رویان وصفناپذیر بود. صبحهای زود به مرکز میرفت و آخرشبها پایپیاده به خوابگاه دانشگاه برمیگشت.
همزمان با تحصیل، شد استاد حقالتدریسی دانشگاه بروجرد؛ بلافاصله هم ازدواج کرد. در رویان با دکتر کاظمی آشتیانی آشنا شد. از پایاننامهاش که دفاع کرد، دکتر از او خواست در رویان بماند. سربازیاش را هم همانجا گذراند. در رویان روی سلولهای جنینی و بنیادی کار میکرد. تأهل و کار باعث نشد تا از ادامهٔ تحصیل بازبماند. در کنکور دکتری، رتبهٔ اول را به دست آورد. همسرش هم مثل او بود. علیرغم بیماری سختی که داشت، تحصیلاتش را در مقطع دکتری رشتهٔ ایمنیشناسی دانشگاه تربیت مدرس ادامه داد.
دکتر بهاروند و همکارانش سال ۱۳۸۲ برای اولین بار در ایران موفّق به تولید سلولهای بنیادی شدند. به این ترتیب ایران در فهرست ده کشور صاحب این دانش قرار گرفت. حالا که به این دانش دست یافته بودند، باید کاری میکردند که این علم برای مردم هم ملموس و کاربردی شود. یعنی در درمان بیماریها از آن استفاده کنند.
– یکی از موارد درمان، استفاده از سلولهای بنیادی لیمبال چشم برای کسانی است که قرنیهشان آسیب دیده یا سوخته است. اینگونه میتوان بینایی را به این افراد بازگرداند. در کارآزماییهای بالینی، این پیوندها را روی هشت بیمار انجام دادیم و خداراشکر بیناییشان برگشت. کارآزمایی دیگر روی قلب بود. سلولهای بنیادی خونساز را از مغز استخوان بیمار سکتهٔ قلبی جدا میکردیم تا وقتی جراحی تمام شد، آنها را به فرد تزریق کنند تا باعث ایجاد رگهای جدید در قلب بیمار شود.
کاربرد سلولهای بنیادی محدود نبود. دکتر بهاروند و همکاران او پیشنهاد تشکیل بانک بندناف را دادند تا از سلولهای بنیادی آن در درمان بیماریهایی همچون تالاسمی، انواع سرطانهای خون، بیماری نقص سیستم ایمنی و… استفاده شود. درمان پیسی، جلوگیری از قطع عضو در بیماران سندروم برگر، پیوند فک از انسان مرده به فرد بیمار و درمان بیماران فلج مغزی، بخشی از کاربرد سلولهای بنیادی در درمان بیماریهاست. حاصل این رشد علمی نگارش چند عنوان کتاب بود. کتابهایی که ناشران معتبر بینالمللی آن را چاپ و در سطح جهان توزیع کردند. این اقدامات انجامشدنی نبودند، مگر با تلاش مستمر.
– برای چاپ کتاب و مقاله و تدریس، هنوز هم برای یادگیری زیاد کتاب و مقاله میخوانم. حتی به خانهٔ پدر هم که میروم، مطالعه میکنم. معتقدم آدم در طول عمرش باید درحال یادگیری باشد و همیشه کنجکاوی دوران کودکی را حفظ کند. اما انگار با بزرگشدن، این کنجکاوی کم میشود و حتی از بین میرود. آدم اگر از دانشی که دارد راضی باشد، پسرفت میکند. رویان در ابتدا بهعنوان مرکز درمان ناباروری راهاندازی شد؛ اما الان بزرگترین هدف ما در رویان حرکت به سمت «پزشکی آینده» است. تلاش میکنیم در زمینهٔ فناوریهای پیشرفته درمان ناباروری، پزشکی بازساختی، مهندسی بافت، ژندرمانی، مغز و علوم شناختی، پزشکی سرطان و پزشکی مبتنی بر فرد که اجزای پزشکی آینده هستند، در کشور و در سطح جهانی مؤثر باشیم. لازمهٔ رسیدن به این پیشرفت، حرکت است. ما وقتی در افق هستیم، بزرگی آنچه در مقابلمان است، درک نمیکنیم؛ برای درک این بزرگی باید حرکت کنیم.
آکادمی جهانی علوم در سال ۲۰۱۹ جایزهٔ خود در رشتهٔ زیستشناسی را به واسطهٔ خدمات ارزندهٔ پروفسور حسین بهاروند در تولید و نگهداری سلولهای بنیادی و ارائهٔ مفاهیم جامعی از پرتوانی و تمایز این سلولها به سلولهای عصبی، قلبی و کبدی به ایشان اهدا کرد. این نخستین بار است که دانشمندی ایرانی موفّق به دریافت این جایزه در حوزهٔ زیستشناسی میشود. اخذ درجهٔ استاد تمامی در سال ۱۳۹۰، تألیف چهار کتاب به زبان انگلیسی و سیزده کتاب به زبان فارسی، چاپ بیش از ۴۰۰ مقاله در مجلات علمی-پژوهشی بینالمللی، برگزیدهٔ جشنوارهٔ رازی در دوازدهمین و هفدهمین دوره، کسب جایزهٔ محقق برتر جهان اسلام و کسب مدال طلای حوزهٔ فناوری و علوم از آیسِسکو در سال ۱۳۸۹، کسب جایزهٔ بینالمللی یونسکو، برگزیدهٔ بیستوششمین و سیودومین جشنوارهٔ بینالمللی خوارزمی، قرارگرفتن در بین یک درصد پژوهشگران پر استناد جهان و کسب عنوان یکی از بیست فرد تأثیرگذار سلولهای بنیادی در سطح جهان، بخشی از دستاوردها و افتخارات دکتر حسین بهاروند است.
اهداف
نشاندادن اهمیّت علم در کنار توجه به زندگی و خانواده؛
معرفی دانشآموزان با توانمندیهای کشور در حوزهٔ سلولهای بنیادی؛
آشنایی دانشآموزان با کلیدواژهٔ حل مشکلات کشور با تکیه بر توان داخلی؛
نشاندادن ظرفیتهای داخلی برای رشد استعدادهای درون کشور و امکان موفقیّت بدون مهاجرت.
پیشنهادها
معرفی و اکران مستند ساخته شده دربارهٔ زندگی دکتر بهاروند؛
معرفی و مطالعهٔ کتاب «سلولهای بهاری» و «داستان رویان»؛
از دانشآموزان بخواهید دربارهٔ سلولهای بنیادی و پژوهشگاه رویان تحقیق کنند؛
از دانشآموزان بخواهید دربارهٔ گردشگری سلامت و اهمیّت پیشرفت در حوزهٔ سلامت تحقیق کنند؛
از دانشآموزان بخواهید دربارۀ دانشمندان ایرانی و تأثیر یافتههایشان در زندگی امروز ما تحقیق کنند.
[۱] غذایی محلی به نام آبگوجه که در گویش لری به آن گوجهآو یا آوگوجه میگویند. غذایی ساده که از تفتدادن پیاز و گوجه در روغن درست میشود.