راوی ماه

 

همین که رسیدیم خانه، برادرزاده‌هایم که از تهران آمده بودند، پخی زدند زیر خنده که امروز نبودید یک اتفاقی افتاد.
ماجرا را پرسیدم؛ فاطمه گفت: «ساعت ۱۱ بود هنوز خواب بودم؛ فقط فهمیدم آقاجون با عجله اومد، نونا رو گذاشت رو اپن. رفت سمت تلویزیون و گفت انگار زدن. همین که تلویزیون رو روشن کرد و زد شبکه‌ی خبر، برق‌ها قطع شدن. رفت گوشی‌ش رو برداشت و یه شماره گرفت، گفت: ۱۱۰؟
بعد هم گفت میخوام‌ اسراییلی گزارش بدم. نمیدونم‌ طرف با چه حالی چی ازش پرسید که آقاجون گفت: این اداره برق اسراییلی‌ان؛ ما می‌خوایم اخبار جنگ رو دنبال کنیم، اینا نمی‌ذارن. بعد هم صدای خداحافظی‌ش اومد.
تا چند لحظه باور نمی‌کردیم. پرسیدیم آقاجون تهدید کردی یا جدی زنگ زدی؟
اخماشو تو هم کرد و گفت: شوخی دارم مگه؟».
فکر کردم، جنگ موقعیت طنز هم دارد.

🔹رعنا مرادی نسب

۲تیر۱۴۰۴

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا