صبح زود با هیجان به مدرسه رفتم. چون عضو گروه سرود پیشتازان بودیم، از طرف آموزش و پرورش قرعهکشی کرده بودند و اسم من برای بازدید از هوافضا درآمده بود. اصلاً نمیدانستم هوافضا چیست و چه جایی است. ساعت هفت صبح با مدیر، معاون و یکی از معلمها سوار دو اتوبوس شدیم و راه افتادیم.
وقتی رسیدیم، یک پاسدار برایمان توضیح داد: «اینجا کوچهای داریم به نام الف دزفول. این اسم رو گذاشتیم چون تو جنگ، عراقیها اول به دزفول و اندیمشک موشک زدند.»
داخل کوچه که رفتیم، پر بود از موشکها و پهپادهای مختلف. خیلی جالب بود! بعد به قسمتی رفتیم که عکسهایی از مدارس جنگزده نشان میداد. کتابها و دفترهای دانشآموزان روی زمین پخش شده بود. دیدن این صحنهها واقعاً ناراحتکننده بود.
پاسدار درباره عملیات «وعده صادق ۲» برایمان توضیح داد و گفت: «تو این عملیات از موشکهای خیبرشکن، رضوان، عماد، قدر و موشک هایپرسونیک استفاده کردیم.» توی چند قسمت تابلوهای هوشمندی گذاشته بودند که اطلاعات موشکها را نشان میداد. ما هم با دقت یادداشت میکردیم.
بعد قسمت پهپادها را دیدیم و به محوطهای رفتیم که هواپیما و هلیکوپتر داشت. صداوسیما هم آمده بود و از ما فیلم گرفت. آخرش هم با ادای احترام نظامی خداحافظی کردیم.
وقتی به خانه رسیدم، کلی ذوق داشتم و همه چیز را برای عمهها و عموهایم در گروه خانوادگی تعریف کردم تا خوشحالشان کنم.
بعد از مدتی که مدرسه تعطیل شد، وقتی اسرائیل حمله کرد و عکسها را دیدم، شک کردم شاید آن پاسدار مهربان، سردار حاجیزاده بوده و ما او را نشناختهایم. برای همین خیلی ناراحت شدم و مدام تکرار میکردم که: «الان دیگه وقتشه. وقت انتقام.» هر بار که صدای پدافند نزدیک خانهمان بلند میشد شعار میدادم: «مرگ بر اسراییل.» دلم میخواست به سزای کارهایشان برسند.
🔹فاطمه مرادی
۸تیر۱۴۰۴