راوی ماه

 

آشنایی‌ام با علیرضا در تپه شهدا بود. من صحبت را شروع کردم. علیرضا هم با آرامش جواب می‌داد. بحث‌مان گل کرد؛ نمی‌دانم چند دقیقه گذشت؛ انگار که سال‌ها می‌شناختمش. آرامشش را به من هم منتقل کرد.
گفتم: «دلم پره». گفت: «گوش شنوای خوبی هستم». شروع کردم از زندگی‌ام گفتن. بدون اینکه توی حرفم بزند، به همه دردودل‌هایم گوش کرد.
گفتم: «شما هم بگو؛ من گوش میدم». گفت: «حقیقت برام خیلی مهمه؛ حتی شده به ضررم باشه، اما میگم. حتی تو حساس‌ترین موقعیت». اذان شد. گفت: «نماز اول وقت، خط قرمز منه». به حالش قبطه خوردم.
سر مزار شهدای گمنام گفتم: «برام دعا کن که برم مشهد».
گفت: «من پارسال شش‌بار رفتم مشهد و ارادت خاصی به امام رضا و امام حسین دارم. هرسال اربعین میرم. کربلا خادمی می‌کنم؛ خادم‌الرضا هم هستم».
گفتم: «برای منم دعا کن که بتونم برم. خیلی دلم می‌خواد». گفت: «ان‌شاءالله که میری؛ اگر عمری باشه باهم میریم مشهد و کربلا. نمیدونم که اونوقت شرایط چطور باشه، ولی حتی شده گوشیمو می‌فروشم میرم کربلا. قول دادم که برم. حتما میرم».

یکی دوهفته گذشت. دعوت شدم مشهد؛ آن هم در روز ولادت امام رضا. ساعت هشت صبح، هنوز سوار اتوبوس نشده بودم که با خودم گفتم «بزار به علیرضا بگم و ازش تشکر کنم». پیام دادم «ممنونم از دعای خوبت؛ راهی مشهدم. التماس دعا».
جواب داد: «سلام. شکرخدا؛ ممنونم. التماس دعا. یا علی».
بعد از آن پیام، کم‌لطفی کردم و دیگری خبری از او نگرفتم. ولی به یادش بودم؛ وقتی به رفقایم می‌رسیدم از خوبی و صبوری‌اش می‌گفتم.

شنبه صبح با وضعیت هولناکی از خواب بلند شدم. داشتم اخبار را چک می‌کردم که اسم #علیرضا_سبزی را دیدم. گفتم شاید تشابه اسمی باشد و من اشتباه می‌کنم.
تا ساعت ۹ در فضای مجازی چرخیدم که بفهمم علیرضا سبزی کیست؛ تااینکه عکسش را گذاشتن توی یکی از کانال‌ها.
تا روز تشییع‌اش اشک‌هایم خشک نمی‌شد. یادم آمد علیرضا گفته بود که هر موقع دلش می‌گیرد، می‌رود سر مزار شهید #علی_رشیدی و کلی گریه می‌کند. رفیقش بوده؛ وقتی خبر شهادتش را شنیده کلی غصه خورده که خودش شهید نشده.

پنج‌شنبه دو روز قبل از شهادتش، توی گلزار شهدا دیدمش؛ داشت برای شهدای تهاجم رژیم صهیونسیتی فاتحه می‌خواند.
لباس مشکی پوشیده بود و صورتش غمگین بود. می‌خواستم بروم برای احوال‌پرسی، اما بعدازاینکه فاتحه خواندم، هرچه گشتم نتوانستم پیدایش کنم.
توی تشییع شنیدم که شهدایی که داشت برایشان فاتحه می‌خواند را غسل داده.
خیلی حرف‌ها برای گفتن از علیرضا مانده. لیاقتش شهادت بود.

🔹 عمار

۳تیر۱۴۰۴

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا