دوستم چند بار پشت سر هم زنگ زد- زدیم، زدیم… برو آسمون رو ببینتوی حیاط صدای موشکها پیچیده بود، آسمان قرمز شده بود. چشمم که به اولین نقطهی نورانی افتاد اشکهایم جاری شد. – خدایا به حق مظلوم، به حق تن لرزان و ترسان بچههای غزه، به بیکسی مردم مظلوم فلسطین اسرائیل رو نیست و نابود کن
موشک به سمت تلآویو میرفت و از دیده محو میشد.. و زمزمهام بلند میشد با- خدا نگهدارت… انشاءالله بری به هدف بخوری!
متوجه دور و برم نبودم.خواهر و مادرم کنارم ایستاده بودند و همراه من دعا میکردند همان چیزی را میگفتند که من میگفتم. مادرم اشک میریخت…
تا حالا هیچوقت اینطور صدای الله اکبر در کوچهامان نپیچیده بود حتی شب ۲۲ بهمن!هر کس هر جا بود گوشی به دست داشت فیلم میگرفت و الله اکبر میگفت!تا حالا نمیدانستم اینهمه عاشق مبارزه با صهیونیسم همسایهمان باشد.
پروین حافظی