آشنایی با قهرمانهای ورزشی همیشه برایم یک وجهی بود و آن هم از راه دور، یعنی از تلویزیون و مطبوعات و رسانهها؛ تا وقتی که قرار شد راوی پیشرفت استان باشیم و من برای این کار ورزش را انتخاب کردم.
هنوز چند روزی از شروع کارمان نگذشته بود که آقای سجاد محمدیان در بازیهای آسیایی قهرمان شدند و این قهرمانی ختم به یک مصاحبۀ تلفنی اولیه شد تا در وقت مناسب به سراغ ایشان برویم. اما بلافاصله سراغ مربیشان رفتم تا وقت را از دست ندهم. آقای محمدیان آنقدر از ایشان تعریف کرده بودند که ترجیح دادم کار را با ایشان شروع کنم.
از اولین جلسۀ مصاحبه در ورزشگاه تختی خرمآباد تا باقی جلسات مصاحبه هر چه بیشتر پیش رفتم، بیشتر به تایید گفتههای سجاد محمدیان میرسیدم. این مصاحبهها متوقف به آقای بهرامی نشد و قرار شد حوزه هنری در دومین همایش قهرمانی در میان ما از ایشان تجلیل کند. تعدادی از دعوتیهای مراسم، شاگردان آقای بهرامی بودند و امیرحسین علیپور متمایزترین آنها. نه از حیث قد و بالای رشید یا از حیث عینک تیرهای که جلوی چشمهایش جا خوش کرده بود؛ بلکه بخاطر شیطنتها و روی پا بند نبودنش. سرزندگی و نشاط از همۀ حرکاتش میبارید. هنوز فرصت مصاحبه با او را پیدا نکرده بودم. فکر کردم این شیطنتها موقع تماشای مستند استاد و مربیاش و صدای خندهها و پچپچش زیر گوش سجاد محمدیان از دهه هشتادی بودنش است و اقتضای این سن؛ تا اینکه کار به مصاحبه با شاگردان آقای بهرامی رسید و من هر هفته مخاطب روایت یکی از شاگردان پرافتخارترین مربی ورزشی ایران بودم.
برای اولین بار ورزشکارها را از نزدیک میدیدم، نه از قاب تلویزیون و روزنامه و اینترنت. هر چه از فوتبالیستها حاشیه شنیده بودم از شاگردان استاد بهرامی متانت دیدم و ادب و احترام. اغراق نمیکنم، ویژگی مشترک همهشان ادب و احترام بود.دو ماه قبل نوبت مصاحبه با امیرحسین علیپور رسید…
متولد ۸۲ در محلۀ فلکالدین خرمآباد با کمبینایی مادرزادی و سه جراحی متوالی تا سه سالگی. میگفت: «اولش توی مدرسۀ عادی درس خوندم، نابینا که نبودم اما باید برای درس خوندن از کتابهای خط درشت استفاده میکردم که من نداشتم، آخرش مجبور شدم بعد سه سال برم مدرسۀ ویژۀ کمبینایان و نابینایان. اونجا بهترین شاگرد مدرسهمون نابینا بود، وقتی دیدم با اون احوال خیلی سرش میشه و شاگرد زرنگه به خودم گفتم من که نابینا نیستم ببین چهقدر عقب موندم؟ از اون موقع سعی کردم تو زندگیم کم نیارم و درجا نزنم. سه سال درس خوندم و همون جا هم تو استعدادیابی برای ورزش جودو انتخاب شدم و تو مسابقات کشوری برنز آوردم، اما اینقدر موقع ورزش کردن و تمرین کردن محدودمون کردن که قید درس خوندن رو زدم. خودم هم حال ورزش حرفهای کردن تو رشتۀ جودو رو نداشتم و ورزش رو هم کنار گذاشتم. رفتم سراغ کار و دستفروشی.»
ماجرای زندگی امیرحسین علیپور از آرزوی زیارت امام رضا (ع)، دستفروشی و محاسباتش از سود تخمهفروشی تا زمینخوردنهایش در مسیر بازگشت شبانه به خانه، رفتنش به روزشگاه تختی و تماشای بازیهای تیم فوتبال خیبر و تمرین سجاد محمدیان هنگام مسابقۀ خیبر و تشویقش توسط هواداران، امیرحسین را سر ذوق آورده بود که این بار ورزش را در رشتۀ دوومیدانی ادامه بدهد. توی اولین پرتابش ۸ متر انداخته بود و مربی را به وجد آورده بود.وقتی بعد از چند ماه با آقای بهرامی آشنا شده بود این روند سیر صعودی گرفته و امیرحسین به مسابقات بینالمللی راه پیدا کرده بود و طلای نوجوانان آسیا در مادۀ پرتاب وزنه را به دست آورده بود. در مسابقات جهانی جوانان هم رکورد را زده بود که توی همان زمین ریخته بودند روی سرش تا از او آزمایش دوپینگ بگیرند قبل از اهدای مدال! میگفت: «من که نه انگلیسی بلد بودم نه عربی، یهو مثل جنایتکارا دورم کردن و دستامو گرفتن بردن تو یه زیرزمین و تا آخرش که رفتیم فهمیدم ازم تست دوپینگ گرفتن! ترسیده بودم بدجور. وقتی برگشتم آقای ظفر بهرامی که تو اون مسابقات مربیم بود، آرومم کرد که دیوونه! زندان که نمیبرنت.
خیالم راحت شد اما تو همون مسابقات تو مادههای پرتاب نیزه و دیسک هم مدال گرفتم.» هنوز خیلی مانده بود که از سرنوشت امیرحسین بدانم هنوز به طلای مسابقات آسیایی هانگژو نرسیده بودیم که قرارمان به مصاحبۀ بعدی موکول شود. بعد از پارالمپیک پاریس. برایش پیام فرستادم که ادامۀ مصاحبه را تضمین کنم، جواب داد: «شرمندهام، قول میدم بعد از مسابقات پارالمپیک حتما ادامه بدیم. التماس دعا.» ته دلم مطمئن بودم مدال میآورد اما کمی به تجربۀ اولش تردید داشتم با این حال جواب دادم: «چشم. سربلند باشید و دست پر برگردید به لطف خدا و اهل بیت.» حالا او سربلند شده و مدال طلای پارالمپیک را آورده و خیالمان راحت است امیرحسین جوان ذخیرۀ سالهای آینده ورزش ایران در دنیاست.
رعنا مرادینسب