راوی ماه

منی که سعی می‌کردم تمام مراسمات را حاضر باشم، این روزها توفیق شرکت در مراسمات تشیع شهدا را نداشتم.
رفقا تماس می‌گرفتند «کجایی؟ خبری ازت نیست زنده‌ایی؟!».
و اما امروز شهید جوانی با آن چهره معصومش پای من را به مراسم کشاند.
شروع مراسم ساعت ۹ بود. ۷:۳۰ زدم بیرون. به یکی از دوستان خبر دادم و باهم راهی گلزار شدیم.
از قسمت شهدای دهه کرامت اولین قبر خالی منتظر، متعلق به سردار #محمدباقر_طاهرپور بود.
بین شهدای دهه کرامت قدم زنان تا انتها رفتم.
خشکم زد! چشمم به شهدای تازه تشیع شده خیره شد. اشک در چشمانم حلقه زد.
قطعه‌ایی جدید. چندین قبر شهید که تازه به خاک سپرده شده بودند. قبرهای خاکی که پرچم ایران روی‌شان کشید شده بود. قبرستان بقیع جلوی چشمم مجسم شد. چقدر حس غریبی داشت اینجا.
از پله‌ها پایین رفتم. از بین کسانی که منتظر ورود شهدا بودند رد شدم. یکی یکی کنار قبور مطهر شهدا ایستادم؛ روی تکه سنگی بالای قبور اسم شهدا نوشته شده بود. شهید #حسن‌پور، شهید #رحمتی و… مادر شهید #علی_بهاروند کنار پسرش نشسته بود و بی‌تابی می‌کرد.
دو قبر کنار هم آماده شد بود برای دو شهید عزیز.
توجه‌ام به چند جوان جلب شد که با لباس مشکی کنار قبری خالی که با پرچم سیاه اباعبدالله آذین شده بود و با مداحی که در فضا پخش شد بود، بی‌تاب اشک می‌ریختند… “رفیق نیمه راه من خداخافظ”
جلوتر رفتم. عکسی کنار قبر بود؛ شهید #علیرضا_سبزی‌پور؛ جوانی معصوم که چفیه‌ی عراقی سبز رنگ به دورگردنش پیچیده بود.
با صدای ناله و اشک یک نفر به خود آمدم. پسری جوان با لباس‌های خاکی و چشمانی قرمز که بر سرمی‌زد بر زمین افتاد؛ چند نفری گرفته بودندش و دلداریی‌اش می‌دادند. هق‌هق‌کنان می‌گفت «این چفیه رو گردنم مال علیرضاست»؛ می‌بوسیدش.
آمد جلو و کفش‌هایش را کنار گذاشت و پابرهنه کنار قبر علیرضا رفت. جمعیت همراه شهدا نزدیک می‌شدند. با نزدیکتر شدن، صدای یا حسین بلندتر می‌شد.
مداح با صدای اشک‌آلود می‌گفت «علیرضا عاشق حسین بود؛ ورد زبانش یاحسین بود». روضه علی‌اکبر خواند؛ همه بی‌تاب شدند.
مادر جوان به رسم عزاداری، دست‌هایش را پشت هم می‌چرخاند و ناله می‌زد «پسرم پشتیان رهبرش بود؛ به آرزوش رسید». شروع کرد به مرگ بر اسرائیل گفتن.
در همان قسمت شهید #صمد_لرستانی هم به خاک سپرده شد.
هوا گرم بود. کسی روی جمعیت آب می‌پاشید؛ بوی خاک خیس خورد و گلاب پخش شده بود. دیگر طاقت ماندن نداشتم. از بین جمعیت خارج شدم.
شهید سردار طاهرپور به خاک سپرده شده بود‌. جلو رفتم و سلام دادم و فاتحه‌ای خواندم. قسمت دیگر گلزار شهدا چهر شهید دیگر در خاک آرام گرفتند.
باز جا مانده‌ام.

🔹الهام فتاحی

۱تیر۱۴۰۴

 

#برای_ایران
#جنگ_جنگ_تا_پیروزی
#تا_نفس_دارم_می‌جنگم
#راوی_ماه

🔻آدرس کانال در بله و ایتا:

@ravimah
@ravimahtv

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا