جمعه، چهار و پنج دقیقه بامداد صدایی شبیه افتادن با موجی از لرزش، سنگینی خوابم را آشفت. بار دوم و سوم فکر کردم زمینلرزه خفیفی است که اتفاقش برای مردم بروجرد دور از انتظار نیست و به نوعی برایمان عادی شده است.
بیدار بیدار شدم و به حیاط رفتم. چشم به آسمان دوختم. گلولههای آتشین چون شهاب بر فراز آسمان در عبور بودند. پدر، مادر و خواهرم هم بیدار شدند. همگی از خانه بیرون رفتیم. همسایهها به خیابان ریخته بودند و در بهت به آسمان چشم دوختیم. لحظات سنگینی بود؛ حین عبور موشکها از غرب به شرق، خبری که شب قبل در فضای مجازی دیده بودم برایم تداعی شد. چگونه ممکن است چنین جسارتی به ایران شده باشد! اصلا مگر میشود دشمن دست به چنین حماقتی بزند! دشمنی که دهه شصت، طعم شکست در برابر دستان خالی ایران و ایرانیان را چشیده، چطور الان باوجود آگاهی به قدرت نظامی و تکنولوژی غیرقابل تصورشان چنین خطر کرده است! اجلش رسیده که با دست خود به پیشواز نابودی آمده است. آری این تحقق وعده الهی است و بدون شک گریزی از آن نیست.
حدود ۱۰ دقیقه گذشت؛ به خانه برگشتیم؛ نماز صبح را خواندم و به نیت سلامتی رزمندگان اسلام تسبیحات حضرت زهرا را.
بعد سری به تلفن همراه زدم؛ به محض کلیک روی دادههای تلفن، نت وصل شد و پیامهای واتساپ و اینستاگرام پشت سر هم ردیف شدند. اینستاگرام را باز کردم؛ اولین پست از صفحه خبر بروجرد بود. صدای انفجار و لحظه عبور موشکها را به تصویر کشیده بود. با خودم گفتم مگر میشود بدون مجوز فیلمبرداری کرده و به اشتراک بگذارند!
بعد به واتساپ سر زدم وضعیتهای یکی از دوستانم را دیدم؛ حمله اسرائیل، شهادت تعدادی از سرداران و دانشمندان و حملاتی به نقاط مختلف مسکونی و… خبررسانی شده بود. قلبم فرو ریخت. خیانت در این اخبار موج میزد. مطمئن بودم بدون همکاری خائنین و منافقین، دشمن هرگز به این صراحت جرأت دست درازی ندارد.
در بهت فرو رفته بودم و سؤالها پشت سر هم در ذهنم قطار شده بودند؛ پدافند چه شد! بیداری سربازان وطن… مگر میشود کم آورده باشند! یقین داشتم دشمن اگر رو در رو بیاید آگاه و بیداریم. بوی خیانت ذهنم را مسموم کرده بود.
حدود ساعت ۶ صبح شده بود که خبر رسید پدافند را زدهاند. مردم روستای تودهزن زیر امواج حملات ماندهاند.
ساعتها در ابهام گذشت. نزدیک ظهر همچنان اخبار تلویزیون و فضای مجازی میخکوبم کرده بود. از حمله سایبری تا خیانت منافقین؛ طبق برنامهریزی همزمان و غافلگیرانه.
لحظه به لحظه در انتظار پاسخ محکم ایران بودم. به اذن رهبری باید دشمن را از خیال خام خود پشیمان میکردیم. اطمینان قلبی داشتم که در ساعات آینده سربازان وطنم همه جوانب را ساماندهی و کنترل میکنند. با دیدن تصاویری از اولین موج موشکهایی که به مقصد تلاویو روانه بودند امید در دلم شکفت. فرماندهان را به شهادت رسانده بودند تا مردم را طعمه اهداف خود کنند کور خوانده بودند. سرباز و فرمانده برای رزمندگان اسلام یک معنا دارد آن هم جان دادن در راه خدا و تا آخرین نفس در آرزوی شهادت قدم برداشتن.
🔹زهرا سبزعلی
۲۳خرداد۱۴۰۳