راوی ماه

 

خواهرش می‌گفت: «به سوریه که می‌رفت دلمون مثل سیر و سرکه می‌جوشید. هر بار می‌رفت دو ماه یا چهل روز می‌موند و تا برمی‌گشت فقط خدا می‌دونه چی به روزمون میومد!»
شهید #محمد‌باقر_طاهرپور را می‌گفت. از یاران سردار حاجی‌زاده و از فرماندهان پهپادی هوافضای سپاه که در روز اول جنگ ۱۲ روزه تحمیلی اسرائیل علیه ایران به شهادت رسید و بعد از هشت روز پیکر پاکش پیدا شد.
وقتی به قطعه شهدای ولایت می‌رسی اولین شهیدی که از بهشت به تو سلام می‌کند همین شهید طاهرپور است. خواه ناخواه‌ به سمت مزارش‌ کشیده‌ می‌شوی؛ فاتحه‌ می‌خوانی و در کوه نور تصویرش‌ غرق می‌شوی.
توانستم با یکی از خواهرانش ارتباط‌ بگیرم.
گفت: «برادرم از مدافعین حرم خانم زینب سلام‌الله‌ علیها بود. از سوریه که برگشت بهش گفتم خداراشکر جنگ سوریه تمام شد و ما بعد مدت‌ها نفس راحتی کشیدیم!
اما برادرم‌ در جواب گفت: آبجی جنگ بین سپاه کفر و سپاه اسلام هیچ موقع تمومی‌ نداره و تموم‌ نمی‌شه! ما آرزوی شهادت داریم. برامون دعا کنید شهید بشیم.»
صفیه خواهرش می‌گفت: «نسبت به ائمه ارادت‌ خاص داشت. و همین ارادت باعث شد مدافع حرم شود. ماه محرم که می‌شد پای ثابت روضه اباعبدالله‌ الحسین بود.»
شهید محمدباقر متولد ۵۸، از مردان بامعرفت و با بصیرت اواخر دهه پنجاه بود. پرسیدم از ولایت چه می‌گفت؟
جواب داد: «همین هشت ماه پیش موفق به دیدار رهبری‌ شد. وقتی برگشت بهش گفتم: خوش به حالت داداش! منم خیلی دوس دارم به دیدار رهبری برم!
گفت: اگه نمی‌تونی به دیدار رهبری بری رفتار و کردارت‌ رو در مسیر رهبری قرار بده و رهبری رو الگو و اسوه خودت در زندگی کن!»
گفتم: «خواهرها را به چه چیزی توصیه می‌کرد؟»
نفس عمیقی‌ کشید و گفت: «به تقوا! و از مادیات دنیا حذر می‌داد. هیچ چیز دنیا برایش ارزش نداشت. و هیچ چیز دنیا خوشحالش نمی‌کرد. موقع مشکلات می‌گفت هیچ مشکلی نیست که راه حلی نداشته باشد و همیشه بهترین راه‌ حل‌ها را انتخاب می‌کرد.»
پرسیدم از شهادت حرفی می‌زد؟
جواب داد «وقتی ازش می‌پرسیدیم داداش کی بازنشسته می‌شی، با تعجب می‌گفت: من بازنشسته نمی‌شم! من می‌خوام شهید بشم! من شهید می‌شم آخرش!
از مادرمان می‌خواست برایش دعا کند که شهید شود. مادر می‌گفت: پسرم خدا بهت رتبه بده. بعد از ۱۲۰ سال شهید بشی که داغتو‌ نبینم!»
گفتم: «مادر الان چه می‌گوید؟»
پاسخ داد: «بااین‌که خبر شهادت‌ محمدباقر مادر را بی‌قرار کرد اما وقتی آرزوی شهادتش را به یاد مادر آوردیم تسلیم در برابر تقدیر خداوند شد و آرام و قرار گرفت. گفت راضی‌ام به رضای خدا. پسرم به سعادت اخروی به چیزی که دوست داشت رسید!
همه می‌دانستیم بالاخره شهید می‌شود. اصلا شایسته شهادت بود و اگر جور دیگری از دنیا می‌رفت ناراحت می‌شدیم. خدا را شکر به آرزویش رسید. و اگر الان از شهادتش راضی هستیم به این دلیل است که خودش به آرزوی قلبی‌اش رسیده.»

🔹نسرین دالوند

۱۲تیر۱۴۰۴

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا