از سالن فوتسال برگشته بودم. خسته و کوفته و مصدوم! به خانه که رسیدم گوشهای در خلوت نشستم و طبق معمول اخبار منطقه را چک کردم. برخی منابع غربی نوشته بودند که ایران تحرکات موشکی داشته و ارتش اسراییل در حال هشدار به مردم خود بود. به مادرم گفتم «امشب ایران میزنه».
حوالی ساعت ۲۰ یکی از کانالهای تلگرامی نقشه آژیر قرمز آنلاین سرزمینهای اشغالی را منتشر کرد. از بالا تا پایین اسراییل قرمز بود. با خودم گفتم که غیرطبیعی است. یمن و لبنان که از این کارها نمیکنند؛ این… این کار ایرا…، فوراً به سر تراس رفتم و دیدم که بله. آسمان سرخ شده و موشک است که پشت سر هم میرود با غرشی غرور انگیز و ترسناک. مادرم و پدرم هم با ذکر یا امام زمان به سر تراس آمدند.
تکبیر میگفتم و فیلم میگرفتم. همزمان دوستم از شیراز پیام داد که دارن موشک میزنن. از وعده صادق ۱ که با چشم خود دیدم بسیار جذابتر و پرشکوهتر بود. از شهر فقط صدای غرش و تکبیر میآمد.
عابران خیابان و کوچهها و یک اسنپ پیک موتوری را دیدم که متحیرانه آسمان را نگاه میکردند و فیلم میگرفتند. دختربچه همسایه کمی ترسیده بود و گریه میکرد و برادر بزرگترش تکبیر میگفت. من هم فریاد زدم ماشاالله.رگبار موشکی که تمام شد تلویزیون را روشن کردم و زدم شبکه خبر و زانو زده جلوی تلویزیون نشستم. موشکها زنجیروار پشت سرهم، مثل ماهوارههای استارلینک در فضا، در آسمان تلآویو رویت شدند.
هر موشکی که میخورد همچون گلهایی که تیم ملی فوتبال میزند خوشحالی میکردم. پس از آن موج، مجدداً صدای غرش موشکها آمد (بقول یکی از دوستان فکر میکردم همسایه دارد ایزوگام میکند!) و موج بعدی آغاز شد.
به سر تراس رفتم. موشکها یکی یکی میرفت و تمامی نداشت و من هم فیلم گرفتم. رو به پدرم گفتم: “امشب حاجیزاده خرج کرده ها!”. دوباره به داخل خانه آمدم و تصاویر برخورد را دیدم. خیلی زود میرسیدند.پدافند اسراییل آبکش شده بود. خستگی و مصدومیت کاملاً فراموشم شده بود. فکر میکنم این آخر کار نیست.
بیش باد
محمد نصرتی