راوی ماه

 

با گلوی بغض گرفته اما لبخند خفیفی بر لب، آمد داخل و گفت بچه‌ها پسرعمه‌ام شهید شده، حالا ماهم خانواده شهید هستیم.
گفت سیل۹۸، تریلی کمرشکن، لودر به دوش از پادگان ارتش در ایلام حرکت می‌کند سمت پلدختر. مسیر را اشتباه می‌رود و نزدیک دره چپ می‌کند. لودر بند به زنجیر بوده و هر لحظه امکان داشته با کمرشکن بروند ته دره. سرهنگ همراه‌شان تماس می‌گیرد با محمد.
آن زمان برای محمد کار می‌کرده. خودش و محمد با دوتا چرثقیل می‌روند برای کمک. گفت هرچقدر زور زدیم، نتوانستیم لودر را بلند کنیم. وضعیت خطرناکی بود؛ هر لحظه ممکن بود تریلی و لودر و ما و چرثقیل‌ها باهم برویم توی دره. محمد اما توی کار سلیقه داشت. گفت راننده باید لودر را روشن کند و با اهرم کردن پاکت روی زمین، کمی از فشار وزنش کم کند تا بتوانیم بلندش کنیم. همین هم شد. وقت برگشتن، سرهنگ گفت هزینه‌اش چقدر می‌شود؟ محمد گفت هیچی. کمک ما بوده به سیل‌زدگان.
گفت حالا هم نمی‌دانم چرا خودش رفته کمک. هفت هشت تا چرثقیل داشت و کلی ثروت. فقط می‌دانم غیرتی بود.

حالا من نشسته‌ام و زل زده‌ام به عکسی که حسم به صاحب آن تغییر کرده. زل زده‌ام به تصویر یک شهید. شهید #محمد_دالوند

🔹امین ماکیانی

۳تیر۱۴۰۴

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا