راوی ماه

 

از همان وقتی که بنر شهید را سر سه‌راه محله‌مان که در مسیر خانه‌شان است، می‌بینم، دلواپس نقش حضرت علی‌اکبر تعزیۀ امسال می‌شوم. شهید رضا دریکوند امسال بین شهدا گل کرده؛ ۲۰ روز مانده به تاسوعا شهید شده. قرار گذاشته‌ایم تعزیۀ امسال را برویم. چند سالی از آخرین باری که رفته‌ایم گذشته. بعد از کمی پرس‌وجو جای دقیق را پیدا می‌کنیم و می‌رویم. ماشین‌های پارک شده خیابان‌های اطراف پارک بهشت را پر کرده‌اند. وارد که می‌شویم، جایی نزدیک تل زینبیه گیرمان می‌آید. وقتی می‌نشینم تصویر روبه‌رویم تلاقی عجیبی است؛ بام خرم‌آباد و پرچم ایران از بالا زیر آسمان و روی زمین خاکی؛ تل زینبیه، خیمه‌های اهل بیت و اصحاب امام، تابوت پوشیده از پرچم قرمز یا حسین، لباس رزم روی تابوت، عکس‌های شهید رضا دریکوند روی چهار طرف تابوت و بنرهای شهیدان رضا دریکوند و محمود زینی‌وند، خادم برگزاری تعزیه. دسته‌دسته کبوترها توی آسمان پرواز می‌کنند. گفته بودند ساعت ۶ عصر شروع می‌شود اما مقدمه‌چینی‌ها یک ساعتی طول می‌کشد. جایی که نشسته‌ایم، یک خانواده همسایه‌مان می‌شوند. یکیشان زن جوان نوزاد به بغلی است که با نگاه اول او را می‌شناسم. همسر شهید رضا دریکوند است. هنوز مثل روز اول استوار است؛ هنوز هیچ تصویری از اشک و استیصالش ندیده‌ام.
تا تعزیه شروع شود، فکرم درگیر بازیگر جدیدی است که قرار است جای رضا را پر کند. خودم را جایش می‌گذارم؛ صبح روز تاسوعا وضو گرفته، پای مهر و سجاده نشسته، تصویر رضا را نگاه کرده و گفته: «رضا! خودت دستم رو بگیر…» بعد لباس علی‌اکبر را روی زمین پهن کرده و برای مدت طولانی به آن خیره شده.
تعزیه شروع می‌شود. یک به یک اصحاب حسین راهی میدان می‌شوند. بالاخره نقش علی‌اکبر به صحنه می‌آید. از همۀ بازیگرها قد بلندتری دارد و همین خودش روضه می‌شود. شعر حمیدرضا برقعی در ذهنم تکرار می‌شود: «آن طرف محو تماشای علی، حضرت ماه
گفت: لا حول و لا قوه الا بالله…»
وقت نماز ظهر می‌رسد، علی اکبر روی بلندی می‌ایستد که صدا رساتر باشد: «الله اکبر الله اکبر…» صدای گریۀ زنی از پشت سرم بلند می‌شود. سپاه حسین به آخرین نماز می‌ایستند. نوبت به وداع حضرت علی‌اکبر می‌رسد، صحنۀ شهادت تمام می‌شود. بازیگر نقش امام حسین(ع) صورت به صورت علی‌اکبر می‌گذارد و دوباره شعر برقعی:
«مثل آیینۀ در خاک مکدر شده‌ای
چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شده‌ای؟…»
همسر رضا با طفل نوزادش در میان ملائک به بدرقۀ پیکر می‌رود؛ جوانان بنی‌هاشم(ع) پیکر و تابوتی که تا این لحظه روی خاک مانده بود را برمی‌دارند و می‌چرخانند. پدر رضا نوحه می‌خواند و اینجا کنار ما خانوادۀ همسر رضا و شهید صدایشان به گریه بلند می‌شود. صحنه تمام می‌شود. بازیگر نقش علی‌اکبر را پشت یکی از خیمه‌ها روی زمین می‌گذارند. جم نمی‌خورد؛ رو به آسمان تا دقایق طولانی به همان حالت می‌ماند و من فکر می‌کنم، حالا که جای رضا آمده، به چه چیزی فکر می‌کند؟
برقعی روضه خوانده اما کسی چه می‌داند بین این جمعیت چندهزار نفری، چند علی‌اکبر مکرر شده‌اند و ذخیرۀ دین خدا و ایران شده‌اند.

🔹رعنا مرادی‌نسب

۱۴تیر۱۴۰۴

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا