با اینکه هنوز سن زیادی ندارند و تجربهی زندگیشان کم است، خوب میدانند که امشب باید لباس مشکی بپوشند؛ چون در سالهای قبل دیدهاند که در این شب، همه مشکیپوش هستند.
من هم یک شال و مانتوی مشکی پوشیدم و با بردیا و زوشا راه افتادیم.
پانزده سال است که محرم، مخصوصاً تاسوعا و عاشورا، به قلعهسنگی میآیم. خانهی خالهام اینجاست. مردم این محله همدیگر را میشناسند و بیشترشان با هم فامیلاند.
رسم و رسوم اینجا را خیلی دوست دارم. با هم هماهنگ میشوند و هر روز یکی از آنها نذری میپزد تا غذاها هدر نروند و همه بتوانند استفاده کنند.
هر شب هم یکی از همسایهها با شیر و خرما از عزاداران امام حسین(ع) پذیرایی میکند.
این محله هر سال دو هیئت داشت. بااینکه در روزهای عادی کنار هم بودند، در شبهای محرم از هم جدا میشدند. یک رسم قدیمی بود که برای من همیشه عجیب بود؛ چرا باید محلهای به این کوچکی دو هیئت داشته باشد؟
حاجآقای محله هم هر سال چند ساعت در یکی از هیئتها بود و بعد میرفت هیئت دوم.
اما امسال اوضاع فرق کرده بود. هیئتها یکی شده بودند. جایی میان خیمههای سالهای قبل، یک خیمهی بزرگ برپا کرده بودند.
با تعجب از خالهام پرسیدم:
«چطور شد یکی شدند؟»
خاله گفت:
«امسال حاجآقای محله عوض شده. از همان ابتدا در جلسات مسجد دربارهی رسم و حالوهوای محله پرسوجو کرد. با بزرگترهای دو طایفه صحبت کرد و آنها را راضی کرد که هیئتها را یکی کنند.»
حاجآقا آن شب، بعد از روضه، در سخنرانیاش گفت:
«تشکر میکنم از شما و مخصوصا از بزرگترهای محله که راضی شدید و هیئتها را یکی کردید. ما مسلمانیم و شیعه؛ باید با هم متحد باشیم؛ مخصوصا در این روزهای عزاداری امام حسین(ع).»
یکی دیگر از رسمهای جالب اینجاست که بعد از زنجیرزنی، مردم به صف میشوند؛ اول حاجآقا، بعد زنجیرزنها، سپس مردها، و در آخر زنان؛ دسته به خانههایی میرود که در سال گذشته عزیزی از دست دادهاند و برای فاتحهخوانی به آنجا سر میزنند. خانوادههای عزادار هم از آنها پذیرایی میکنند.
بعد از آن، همه به خیمه برمیگردند؛ زیارت عاشورا میخوانند، و هرکس به خانهی خودش میرود.
وقتی به خانه برگشتم، طبق عادت هر شب، سراغ خبرها رفتم. در یکی از کانالهای خبری ایتا، خبری دیدم که حسابی ذوقزدهام کرد.
در حسینیهی امام خمینی(ره) اتفاق بزرگی افتاده بود. با اینکه گفته بودند رهبر کشور تهدید به ترور شده، او با شجاعت در مراسم تاسوعا حاضر شده بود و یکبار دیگر به مردم ایران نشان داد که کنارشان ایستاده است.
با این حضور، پیام روشنی به دشمن داد و به جنگ روانیای که راه انداخته بودند پایان داد؛ جنگی که سعی میکرد بگوید رهبر در پناهگاه پنهان شده و مردم را سپر خودش کرده است.
🔹زینب پناهی
۱۵تیر۱۴۰۴