راوی ماه

 

یک روزی، دهه هفتاد، توی پس کوچه‌های خاکی با چادر کهنه‌های مادر خدابیامرزم دورتادور خیمه‌های بچگانه‌مان، عاشق زینب کبری(س) شدم.
این همه سال، پای این همه منبر و روضه و اشک ریختن برای این مصیبت اعظم آسمان‌ها و زمین گذشت؛ اما امسال، قسمت دلم شد که بگذارمش روی این زخم و جنس داغش ذوبم کند.
امسال محرم، غروب که می‌شود، آسمان، تن‌پوش خونین شهر را می‌اندازد روی دوش و عطر بهشت است که می‌پیچد توی کوچه‌ها!
امسال تاسوعای رنگینی داریم، کربلا با پای خودش آمده است خرم‌آباد، گلزار شهدا که نه! همه خیابان‌ها شده‌اند بین‌الحرمین ما لرها!
تصویر عباس‌ها و علی‌اکبرهایمان را علم کرده‌ایم؛ بعضی از رباب‌هایمان را هم در آغوش علی‌اصغرشان به خاک سپرده‌ایم. هوشیاری سجادهای ما روی تخت بیمارستان، هنوز برای روشنگری کم است و زینب‌هایمان در ایراد خطبه‌هایی برای زنان و دختران سرزمین‌شان، اسیر ترس از فتنه ی آشوبگران شده‌اند.
پهلوانان میدان رزم‌مان را با دست‌های خود به خاک سپرده‌ایم، به یاد پیکرهای تکه‌تکه روی شن‌های داغ کربلا، بر مزار شهدایمان با خون دل نشسته‌ایم تا حقیقت «زینب ای قهرمان غم» برایمان تجلی پیدا کند.
امروز از آن عاشق شدنم، سه دهه می‌گذرد، همه چیز عوض شده؛ حتی جنس خیمه‌ها و چادر مادرهایی که دیگر کهنه نیست!
زینب(س) جان! می‌شود از ته آن دلت که می‌خواهم از غمش سر به بیابان بگذارم، برای ملت امام حسین(ع) که الفبای عاشقی را توی دفتر مقاومت، سرمشق گرفته‌اند و آماده املای شهادت شده‌اند دعای فتح و نصرت بخوانی؟!

🔹سمانه قاسمی‌منش

۱۴تیر۱۴۰۴

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا