راوی ماه

 

حال مادربزرگم بد شده بود و باید برای عیادتش، از خرم‌آباد راهی همدان می‌شدیم. پیگیر اخبار داخلی و خارجی بودم. می‌دانستم امروز و فرداست که ایران پاسخ محکمی به اسرائیل بدهد. از نحوه تماس و واسطه‌گری وزرای خارجه اروپایی مشخص بود که جمهوری اسلامی ایران مستقیماً پاسخ خواهد داد. شبی که منزل مادربزرگ بودیم، ناگهان فیلم‌هایی را در کانال‌های نظامی فارسی دیدم. توی فیلم‌ها تنها سیاهی مشخص بود، اما از آنجایی که صدای موتور گازی و اره برقی می‌آمد، متوجه شدم که شاهد‌های پر سروصدا، این‌بار عزم اسرائیل کرده‌اند.

توی تلگرام، گروهی مخصوص بچه‌های دوره دبیرستان داریم که ماه به ماه هم در آن صحبتی نمی‌شود. اتفاقاً آن شب در همان گروه بر سر این فیلم‌های حمله، بین بچه‌ها بحث بود. در آنجا به دوستانم گفتم که: «این شاهد‌ها گوشت قربانی‌اند». کروزها هم شلیک شد و گفتم: «آن‌ها هم گوشت نیمه قربانی‌اند، اصل ماجرا چیز دیگری ست». می‌دانستم که شلیک به اسراییل تابوشکنی است و اگر به هدف بخورند، یک اتفاق تاریخی است.‌ همزمان با فضای مجازی، شبکه خبر را نیز دنبال می‌کردم. ساعت دو و ده دقیقه شب بود؛ شبکه خبر پخش زنده مزار شهید زاهدی را نشان می‌داد که ناگهان جمعیت حاضر بر سر مزار این شهید تکبیر سر دادند. بله! موشک‌های بالستیک؛ همان اصل ماجرا؛ از اصفهان شلیک شدند. مردم موشک‌ها را می‌دیدند. عملیات بزرگی بود. دیگر طاقت نداشتم در خانه بمانم، کاپشنم را برداشتم و فوراً رفتم پشت‌بام. بعد از یک دقیقه از جایی که انتظارش را نداشتم، رگباری از موشک‌ها به‌سمت افق غربی ایران روانه شد؛ چه صحنه پر ابهت و غرورانگیزی بود. فکر نمی‌کردم روزی در عمرم چنین صحنه‌ای را ببینم، آن هم علیه اسرائیل!سریعاً دوربین گوشی را روشن کردم و از این صحنه با‌شکوه و تاریخی فیلم گرفتم. همان‌طور که داشتم فیلم‌ می‌گرفتم، ناخودآگاه شروع به تکبیر گفتن کردم. شهر در سکوت بود. صداهای ضعیفی می‌شنیدم؛ متوجه شدم مردمان دیگری نیز دارند این صحنه را می‌بینند. سعی کردم الله‌‌اکبرهایم را طوری بگویم که برای کسی مزاحمت ایجاد نکند. حتی سرم را به داخل راه پله می‌بردم و الله‌اکبر می‌گفتم؛ تکبیر گفتنم کنترل شده بود. بالای سرم را نگاه کردم و دود موشک‌هایی که از مناطق مرکزی ایران شلیک شده بودند را نیز دیدم. برای هر کسی که کشورش را دوست دارد دیدن این صحنه‌ها افتخار فراوانی داشت.

پس از اتمام حمله موشکی، برای پیگیری اخبار اصابت موشک‌ها به خانه برگشتم. کمتر از نیم ساعت بعد، فیلم‌ها کم‌کم منتشر شد. اخبار را مرتب در تلویزیون و فضای مجازی داشتم دنبال می‌کردم. با دیدن کلاهک‌های آتشین و عبور آن‌ها از سد پدافند اسراییل بر فراز مسجدالاقصی و تکبیر مردم فلسطین در کرانه باختری، ناگهان بغضم گرفت و کمی اشک در چشمانم حلقه زد. مگر می‌شود آنقدر زیبا؟ مگر می‌شود انقدر غرورآفرین؟ در هالیوود هم چنین صحنه‌هایی را نمی‌بینی. از آن وقایع است که تا دهه‌ها می‌توان آن را تعریف کرد.آن شب را تا ۶ صبح بیدار ماندم. آسمان شهر در هنگام طلوع آفتاب خط‌خطی شده بود؛ رد موشک‌ها بودند. هنگام صبح از پنجره یک شیء نورانی دیگر را دیدم. سریعاً خودم را به پشت بام رساندم، اما دیگر ندیدمش. ساعات عجیبی بود. هنوز جلوی چشمانم است که چه دیده‌ام.چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی!

محمد نصرتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا