راوی ماه

 

بعد از ظهر ۳۰ خرداد، من و اسما سوار اسنپ شدیم و به سمت مسجد امام هادی حرکت کردیم. به مسجد که رسیدیم، حدود ۱۳ نفر از خانم‌های بسیجی کنار فضای سبز مسجد نشسته‌ بودند. نگاهم را دور محیط چرخاندم؛ فاطمه را بین آن‌ها پیدا کردم و بعد با بقیه خانم‌ها سلام و احوالپرسی کردم. بعد از چند دقیقه، سوار مینی‌بوس سبز رنگ شدیم. تعدادمان زیاد بود و صندلی‌ها تقریباً پر شده بودند. من به ناچار به ستون پلاستیکی مینی‌بوس تکیه دادم چون جایی برای نشستن پیدا نکردم.

مقصدمان خانه شهید #علیرضا_کرم‌زاده بود. توی مینی‌بوس، همان عکس معروفش در ذهنم تداعی شد؛ با کت آبی، دست چپش را جلو آورده و حلقه‌ای در دستش نمایان است. شنیده بودم تازه عقد کرده بود.
مینی‌بوس که متوقف شد، پیاده شدیم. اطراف خانه پُر از عکس‌های شهید بود. با خودم فکر کردم: «عجیبه که یهویی به خونه‌ی شهید دعوت شدم! یعنی برام دعوت‌نامه فرستاده بود؟ چرا از بین شهدای دهه امامت، باید اول به خونه شهید کرم‌زاده بیاییم، خونه‌ای که هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه روزی پا توش بذارم؟ الله اعلم».

وارد خانه شدیم. در خیالم شهید کرم‌زاده را تصور می‌کردم که روزی در همین‌جا قدم زده است. باورم نمی‌شد مهمان خانه‌ای شده‌ام که جای میزبانش خالی‌ست و حضور فیزیکی ندارد؛ اما دعوتش و حضور روحانی‌اش را به‌خوبی احساس می‌کردم. با ذکر یاحسین وارد خانه شدیم؛ سینه‌زنی کردیم و بعد هم نشستیم.

پایین اپن خانه، میزی با رومیزی سیاه‌رنگ قرار داشت و چند عکس از شهید روی آن گذاشته بودند. خانه چند اتاق داشت. با خودم فکر کردم: «کدوم اتاق مال شهید بوده؟».

خواهر شهید کنار مادرش نشسته بود و شروع به صحبت کرد:
«بنده خواهر شهید علیرضا کرم‌زاده هستم. از اینکه برادرم در راه مقدس جمهوری اسلامی جانش رو عطا کرده، بسیار خوشحالم. آمریکا و رژیم صهیونیستی هیچ غلطی نمی‌کنند تا زمانی که جوانانی مثل علیرضا و امثال او هستند. جمهوری اسلامی پایدار است. علیرضا از همون اول عشق شهادت داشت. هنوز هم جوان‌ها و دوستان علیرضا مقتدر ایستاده‌اند و این راه رو ادامه می‌دن».

با شنیدن حرف‌هایش، ماشاءالله گفتم و همه صلوات فرستادیم. خانم‌ها سعی می‌کردند با خانواده شهید همدردی کنند و من خیره به خواهر شهید بودم. با اینکه اولین بار بود ملاقاتش می‌کردم، فکر کردم احتمالا چقدر با هفت روز پیشش فرق کرده است. صورتش پُر از غم و درد بود. امان از لرزش دستانش، از سکوتش… یازینب سلام‌الله‌علیها…

با خانواده شهید #علیرضا_کرم‌زاده خداحافظی کردیم و از خانه بیرون آمدیم.
مینی‌بوس سبز رنگ منتظرمان بود. با خانم‌ها صحبت کردیم و قرار شد به خانه شهید مرادی هم برویم. به سمت مینی‌بوس رفتیم و سوار شدیم. این بار سریع‌تر وارد شدم و یک صندلی تک‌نفره پیدا کردم که شیشه‌اش از قبل پایین کشیده شده بود. روی آن نشستم.

راستش را بخواهید، دوست داشتم به خانه‌ی شهیدی قدم بگذارم که با عکسش ارتباط قبلی گرفته باشم. وقتی گفتند می‌خواهیم برویم خانه شهید #حمید_مرادی، با توجه به اینکه روزانه اسامی شهدا را مرور می‌کنم، شهید مرادی را به خاطر نمی‌آوردم؛ اما تصویر شهید #علی_مرادی را دیده بودم. با خودم می‌گفتم شاید اسمش را اشتباه می‌گویند و منظورشان شهید علی مرادی است.

مینی‌بوس ما را پیاده کرد و به طرف خانه شهید به راه افتادیم. بنر بزرگی را سر در خانه نصب کرده بودند؛ بله، خانه شهید حمید مرادی بود. با دقت به تصویر روی بنر نگاه کردم. متعجب شدم؛ این شهید را قبلاً دیده بودم؛ اما به یاد نمی‌آوردم. عکسش احساس خوبی به آدم می‌داد؛ حسی مانند آرامش.

وارد خانه شدیم و با ذکر امام حسین، سینه‌زنی کردیم. بعد از نشستن‌مان، خانم‌ها مادر شهید را به ما معرفی کردند. یکی از خانم‌ها روضه حضرت رقیه را خواند. آشپزخانه خانه‌شان اپن داشت و دختری دقیقاً روبروی من، در آشپزخانه نشسته بود. شاید ۱۵ سال داشت. توجه من را به خودش جلب کرد. آرام‌آرام گریه می‌کرد و بعد از مدتی، اشک‌هایش را پاک می‌کرد. من کنار فاطمه نشسته بودم و فاطمه هم کنار یکی از اقوام شهید. به فاطمه گفتم بپرسد آن دختری که در آشپزخانه نشسته، دختر شهید است؟ فاطمه پرسید و خانم دیگری جواب داد: «شهید چند تا دختر داره». فهمیدم آن دختر مظلوم که در فراق پدر گریه می‌کند، دختر شهید است؛ مثل رقیه امام حسین، او هم دیگر بابا ندارد.

می‌خواستم درباره شهید اطلاعات بیشتری به دست بیاورم. فاطمه از جایش بلند شد. من هم سرم را به سمت یکی از اقوام شهید خم کردم و از ایشان پرسیدم که آیا شهید آرزوی شهادت داشته است؟

با بغض گفت: «همان عکس آرامش‌بخش را خودش گرفته و گفته اگر شهید شدم، آن را به عنوان عکس شهادتم بگذارید».

وقت رفتن شد و من باید از آن عکس آرامش‌بخش، برای روایتم و برای خوانندگانش عکس می‌گرفتم. رفتم؛ عکس در دست مادر شهید بود؛ از آن عکس گرفتم.

🔹زهرا زادسری

۲تیر۱۴۰۴

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا