نیمی از جمعیت آقایان داخل سالن کتشلوار پوشیدهاند. از تیپزدن بعضیها میشود چهرههای شاخص بعضی رشتهها را حدس زد. یکی دو نفر هم برای دوست و آشنایشان گل آوردهاند.
حکما امید کردی چهرهی شاخص گرافیک است. از کتشلوارش میفهمم.
حنا میپرسد خاله از چهرههای شاخص خبر داری که کیا انتخاب شدن؟
میگویم نه
از کجا بدونم.
دروغ میگویم البته
آقای ماکیانی را از دیروز فهمیدهام که یکیشان است.
هر چند که دور از ذهن هم نبود. از تلاش و تحولی که در رشتههایشان ایجاد کردهاند میشود فهمید.
مهدی سلیمی را هم.
از بقیهی رشتههای هنری دیگر خبر ندارم یا بعضیها را اصلاً نمیشناسم.
آقای سپهوند پشت میکروفون میرود برای سخنرانی.
سعی در رفع شک و شبهههای انتخاب هنرمندان برتر دارد که ما چک سفید امضا به کسی برای هرسال انتخاب شدن ندادهایم.
معیارهای انتخاب و ساز و کار را توضیح میدهد.
سخنرانیاش طول میکشد.
خودش هم میگوید همین را. ولی مجبور است دیگر. تا یکی دو تا تلفن میزنم توی سالن، امام جمعه را هم میبینم که آمده. او هم میرود برای سخنرانی. رعنا و حنا میروند برای پیگیری دعوتیهای مراسم روز شنبه. فاطمه امیری هی فیلم میگیرد و یادداشت برمیدارد. میخواهد روایت بنویسد.
کمکم موعد اعلام چهرههاست. اسامی را میخوانند. آقایان ماکیانی، کردی و سلیمی از نزدیکترین چهرهها هستند. آخر مراسم است که رعنا و حنا برمیگردند. با بچهها میرویم برای تبریک به برادران هنرمند انقلابی.
ماکیانی به نشانه تشکر از تبریک ما، شیرینی و رانیهای ردیف اول را برمیدارد و از کیسه خلیفه به ما میبخشد. یک شیرینی سهمم میشود. همه از او و کردی شیرینی میخواهند. بعضیها پیتزا و بعضیها بز بزنج.
خداحافظی میکنیم و با نسرین دالوند به دلسا و خانهی روایت ماه میآییم برای پیگیری تماسهای روز شنبه و دعوت مهمانها. شنبه هم رونمایی داریم و مراسم. رونمایی کتاب یار آشنا.
دارم روایت امروز را مینویسم. میخواهم چرت عصرانه هم بزنم. نسرین با تلفن حرف میزند.
دارم روایت مینویسم.
فریبا مرادینسب