راوی ماه

 

سال اولی که رفته بودم کربلا همه جای شهر کثیف بود. من هم که اصلا به کثیفی و بی‌خوابی و غذای بد عادت نداشتم. اما آنجا باید عادت می‌کردم…
زمانی رفته بودیم که چند روز مانده بود به اربعین. خیلی شلوغ بود. هم‌مسیرهای ما هم خیلی اذیت می‌کردند. من در آن سفر فقط رنج کشیدم…
حتی آنقدر بین‌الحرمین شلوغ بود که جای نشستن نداشت؛ چه برسد به زیارت. خلاصه که با کلی آرزوی به دل مانده برگشتیم ایران.
وقتی که به مرز مهران رسیدیم و تابلوی «به ایران خوش‌آمدید» را دیدم، واقعا خوشحال شدم. طعم خوش وطن را حس کردم. حس و حالش غیرقابل وصف است. طوری بود که احساس می‌کردم بعد از یک سفر به یک جای غریب، برگشته‌ام خانه‌ی خودمان. احساس آزادی میکردم. سربازهای مرزبان را مثل برادرهای خودم می‌دیدم و به همه‌شان خسته نباشید می‌گفتم.
با خودم گفتم من با این اوضاع بدِ کربلا و این شرایط، غیرممکن است دیگر به کربلا بروم. ولی سال بعد، بدتر دچارش شدم.
از اول محرم گریه و زاری که باید بروم کربلا. بروم و توی آن مسیر قدم بردارم. هرچند سخت هم باشد اما عاشقش هستم. گرما را هم به جان می‌خرم.
با کلی نگرانی و اضطراب، پاسپورت و جا ماندن از قافله‌ی دوستان، خیلی غیرمنتظره کار و بارم جور شد و رفتیم.
باز هم اذیت شدم؛ اما غر نمی‌زدم. یعنی خیلی کم غر می‌زدم. ولی باز هم نشد، بروم زیارت حرم نجف و عباسیه. باز هم آرزویش به دلم ماند.
گفتم ان‌شاءالله سال بعد می‌آیم..
ولی سال بعد…
نمی‌دانم شاید واقعا لیاقت نداشتم که بروم. خودم را به هر دری زدم. همه‌ی درها بسته بود. دلم لک زده بود برای مسیر مشایه، برای صدای هلبیک یا الزائر. نشد… حس جا ماندن واقعا حس بدی است. حس می‌کردم بین میلیون‌ها آدم فقط من اضافه‌ام. مداحی شده بود، پایه‌ام؛ و گریه و زاری.
خلاصه گذشت؛ تا به الان.
الان هم ته ته دلم امیدوارم. نه‌تنها غر نمی‌زنم، بلکه حاضرم از خود خرم‌آباد تا کربلا با پای پیاده بروم. فقط بـــروم.
نیت کرده‌ام به جای تک تک شهدای لرستانی جنگ ۱۲ روزه، قدم بردارم؛ به نیت شهید حاجی‌زاده… به نیت شهید رئیسی… با کلی آرزوی توی ذهنم.
لحظه‌شماری می‌کنم تا آن لحظه‌ای که برسم به بین‌الحرمین و زمزمه کنم، حالا منم و چشم ترم و باران اباعبدالله…
نمی‌دانم امسال قرار است که بشود یا نه، ولی آقای اباعبدالله، قسمت می‌دهم به دختر سه ساله‌ات که من را بطلب اربعین، پای پیاده. من که نه؛ تک تک شهدای جنگ ۱۲ روزه لرستانی را، تک تک آن شیرمردهایی که آرزو داشتند این روزها بیایند در مسیر مشایه‌ات و قدم بردارند. مثل #حمید_عباسی که هرسال می‌رفت و خاک پای زائران شما می‌شد؛ و حالا خودش پیش شماست.
آقاجان ما که خودمان لیاقت زیارت شما را نداریم. لااقل بطلب به جای شهـیدانمان بیاییم زیارت شما.

🔹رمصیا عالی‌زاده

۵مرداد۱۴۰۴

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا