خبر را که توی شبکههای مجازی میخوانم، خونم به جوش میآید. چند نفر از فرماندهان ارشد سپاه ایران در حملهی موشکی اسراییل به ساختمان کنسولگری در سوریه شهید شدهاند. از انفعال مقامات و فرماندهان در رأس دلم میگیرد و عصبانی میشوم. چرا کسی کاری نمیکند؟ به جز تهدید تو خالی، چرا هیچ حرکت عملی و واضحی نمیبینیم؟ این کثافت دنیا قصد کرده به ایرانمان و به سرزمینمان هم بتازد.
چند ماهی میشود که در غزه خون میریزد و خون میریزد و هر سری وقیحتر خودش را نشان میهد. حالا اما میخواهد جلوی ما و ایران ما قد علم کند. چشمم آب نمیخورد که باز هم کسی کاری کند، بلکه دلمان قدری خنک بشود. اما کمکم صدای مردم در میآید که باید انتقام بگیریم.
راستش این سالها آنقدر فقط شعار شنیدهام که فکر میکنم کلمات هم بار مفهومیشان را از دست دادهاند. نشان به آن نشان، انتقام سخت خون حاج قاسم را که نگرفتیم. سعی میکنم بیتفاوت باشم و میشوم. خبرها و حرفهای توی مهمانیها اما همه حکایت از چیز دیگری دارند. کمکم بحث انتقام جدیتر میشود. یکشب که خبر جدیتر است، گروههای تجزیهطلب در شعرهای سیستان و بلوچستان فعال میشوند. نیروهای نظامی و امنیت ایران همان شب جمعشان میکنند گروهک تجزیهطلب را. باز هم بعضی از بچههای بالا و پایین در مجازی ژست و مانور انتقام میگیرند و میدهند. یک شب از دست یکیشان حرص میخورم و میگویم: «دو هفته اس هی داری استوری موشک و حمله میذاری ولی کو خبر؟» مینویسد: «میزنه نگران نباشید». اما دیگر نمیخواهم باور کنم. به ناامیدی رسیدهام.
فردا شب بعد از رفتن برادرم و همسرش در حال جمع کردن ظرفها هستم که خواهرم با صدای پر از هیجانی توی هال میدود و میگوید: «بالاخره اسراییلو زدن!» کمی گیج میشوم که کی و چطور؟ به طرف گوشیام میدوم و تا خبرها، عکس و فیلمها را نمیبینم باور نمیکنم. پر از شوقم. میخندم و خبر را به برادر دیگرم میدهم. فکر میکنم که شاید از پایگاه موشکی شهر ما هم این کثافت را تنبیه کنیم. برای همین توی حیاط میروم و به آسمان نگاه میکنم. چیزی نمیبینم. تا دیروقت توی گوشی، خبرها و تلویزیون خبرها را میخوانم و دنبال میکنم. آنقدر خوشحالم که یکدفعه خوابم میبرد. یک ساعت نشده از خواب میپرم. هیجان این شب نمیگذارد بخوابم. پهپادها و موشکها به مناطق اشغال شده اسراییل هم رسیده است. ایران و موشک و پهپادهایش تیتر دنیا شدهاند. حالا احساس عزت و سربلندی دارم.
فریبا مرادینسب