خبر حضورم برای فیلمبرداری در مراسم دقیقاً شب قبل از مراسم به من رسید. چه مراسمی؟
«پویش اهدای طلا به جبهة مقاومت»
گل درشتهای کمک طلایی را از تلویزیون دیده بودم. حاجیه خانومهای با لهجه از یزد و اصفهان و… با طلاهای سنگین و قدیمی که از فرض بودن کمک به جبهة مقاومت میگفتند.
تا چند دقیقة اول مراسم انتظار کمکی نداشتم. گفتم استان محروم را چه به این حرفها! اما کمکم النگو و انگشتر و زنجیر بود که پشت هم تحویل داده میشد. در عین تعجب سعی میکردم سوژههای ناب را برای فیلمبرداری شکار کنم.
مثلاً پیرزنی با سربندمحلی یا دختری با شال عقب رفته، بچهای با گوشواره…
نهتنها چشمان من بلکه چشمان آن همه دوربین بدست هم چنین سوژههایی را طلب میکرد. کلافه از پیدا نکردن چنین قابی کمی نشستم. دوربین را سمت زمین گرفتم و مشغول تنظیمات شدم.
یک جفت کفش زنانه مشکی کنارم ایستاد. اسمشان را نمیدانم. از همانها که پاشنهای ندارد و پیرزنها برای کار روزمره به پا میکنند. از بغل با دوخت بیترتیبی به هم وصل شده و از جلوی انگشتان جدا شده بود. سرم را بالا آوردم. زن میانسالی بود که مابقی لباسهایش هم وضع دورتری از حال و روز کفشهایش را روایت نمیکرد.
با صدای گرفته گفتم: «خسته نباشید! برای کمک اومدین؟».
گفت: «بله» و از خدا خواسته تمام سوالهایش را سر من خراب کرد.
از لابهلای سوالها اطلاعاتی بیرون داد که انگشتر قدیمی مادرش را میخواهد ببخشد. خیلی بیفکرانه پرسیدم: «بازنشستهای چیزی هستید؟».
گفت: «نه. خانه دارم».
فهمیدم حتی شوهرش هم کارگر فصلی است!!! کمی تعجب کردم. انگشترش طلای کدر بود و به چشم من برای فیلمبرداری نیامد. خانوم هم بسیار ساده بود و ساده حرف میزد.
تا همین جا هم وقت زیادی از دست داده بودم. مشغول فیلمبرداری از مراسم شدم و تقریباً مسئله را فراموش کردم.
دقیقاً انتهای مراسم؛ آقای پیراهن شلواری مسئول: «ما یک دهم تبریز و تهران و… فکر نکنم کمک جمع کرده باشیم».
عجب قیاس معالفارقی بود! کاش میدانست وضع مالی مردممان معمولیتر از آن است که سینه ریز چند میلیاردی هدیه بدهند!
یاد آن خانوم ساده افتادم. خوب که نگاه کردم دیدم هیچ کدامشان تیپ خاصی نداشتند. نه چادر گرانی، نه ماشین پارک شدهای، نه کیف برندی…
برادر نمیدانم چه انتظار داشت؟!! کاش میدانست اینجا پر است از حاجیههای با قسط و وامِ حج رفته. این قشر شاید فقط کمی دستش به دهانش برسد. آن طلاها که فقط هدیة سالگرد ازدواج یا تولد نبود. بخشی حاصل وام خانگی و بخشی قسمتی از سرمایه خرید یک ماشین یا حتی خانه بود! طلاهای ما را باید ضرب در محرومیت چند برابری استان کنند. اصلاً این طلاها کمالِ کمک مالی یک زن به جبهة مقاومت حساب شود بهتر است.
فاطمه عزیزی