همینکه رسیدم میدان ۲۲ بهمن، مجری برنامه اعلام کرد «در خدمت پدر شهید رضا دریکوند هستیم برای مداحی»
پدر شهید، شال سبزی دور گردن انداخته بود. نه برای پسرش، برای علیاکبرِ حسین میخواند:
«رتی دِ دسِم إ علیاکبر
مُردِم دِ داغِت إ گُلِ پَرپَر»
میخواند و مردم زیر لب تکرار میکردند و سینه میزدند. جمعیت هر لحظه بیشتر میشد. خانوادههای شهدا با گِلی که بر شانه گذاشته بودند و نحوه عزاداریشان معلوم بودند.
دختر جوانی، نوزادی نمادین لای پارچهای سبز پیچانده بود. روی دست بلند کرد و گفت: «اسراییل بچهام رو یتیم کرد»
گروه سرودی که شال و ستره (لباس محلی لری) پوشیده بودند، سرود «دایه دایه، وقت جنگه» را خواندند. سرود که خوانده میشد، اشکها کمتر شدند. همراه گروه سرود، مردم زیر لب زمزمه میکردند:
«بِرارونِم خیلیان، هزار هزارن
سی تقاصِ خین مِه، سر وِرمیارن»
آرام بین جمعیت راه میرفتم. ماشینهای حمل شهدا از دور معلوم بودند. دو تریلی بزرگ که روی هر کدام چند شهید گذاشته بودند. سربندهای سرخ یا فاطمهالزهرا از بالای تریلی آویز شده بودند. تریلیها آرام راه افتادند. مردم برایشان راه باز کردند. چند زن کِل کشیدند. مردم دور ماشینها را گرفته بودند مثل پروانههایی به دور شمع.
نگاهم به پاسداری که کنار یکی از رانندهها نشسته بود، افتاد. به پهنای صورت اشک میریخت. مردم دستهایشان را سمت تابوتها دراز کرده بودند. پاسدارها سربندها سرخ را از سقف باز میکردند، روی تابوتها متبرکشان میکردند و دست مردم میدادند. خانوادههای شهدا نام شهیدشان را به پاسدارانی که کنار تابوتها بودند میگفتند ببینید روی کدام ماشین است. مردی که گِل روی شانه گذاشته بود را بردند بالا. تابوتی را در آغوش گرفت و سر رویش گذاشت و گریه کرد…
جمعیت وارد خیابان انقلاب شد. پشت بلندگو شعار سر میدادند:
«الله اکبر، الله اکبر»
«مرگ بر اسرائیل، مرگ بر اسرائیل»
«مرگ بر آمریکا، مرگ بر آمریکا»
«ای پسر فاطمه، انتقام انتقام»
مردم از دل و جان تکرار میکردند. تکرار میکردند و شعارشان، سوخت موشکها میشد…
پیکرهای شهدا، طول خیابان انقلاب را طی میکردند و مردم پشت سرشان.
بوتههای گُل وسط بلوار با گلهای صورتیِ خوشرنگشان حسابی خودنمایی میکردند. مغازهدارها جلوی مغازههایشان جمعیت را تماشا میکردند. دو خودرو مثل ماشین عروس اما با روبان سیاه و گلهای سفید و زرد گلکاری شده بودند. عکس شهید عباس دهقاننژاد روی یکیشان نصب شده بود. چند پسربچه سربندهای سرخ را به پیشانی بسته بودند.
به پایان تشییع نزدیک میشدیم. من پشت سر جمعیت حرکت میکردم. چند باری سرم را برگردانم. مردم هنوز هم پشت سر شهدا میآمدند…
#برای_ایران
🔹معصومه عباسی