راوی ماه

 

نیمه اول دهه هشتاد بود که به عنوان بهداری در رزم، به یکی از گردان‌های پیاده، مأمور شدم؛ گردانی که مردان بزرگی چون شهید حاج #یونس_ماهرو_بختیاری و سیدِ عزیز، یاران صمیمی و خستگی‌ناپذیر در آن حضور داشتند. آن دوران، برای من دانشگاهی بود بی‌دیوار و بی‌کتاب؛ هر لحظه‌اش درسی و هر چهره‌اش کتابی باز.
فرماندهان و نیروهای آن گردان درس‌هایی به من آموختند که در هیچ کلاس درسی تدریس نمی‌شود. از میان همه‌ی آن‌ها، شهید #شهید_مجتبی_فاطمی از شهدای دهه کرامت، همچون چراغی درخشان در ذهنم باقی مانده است. افتخار می‌کنم که اگرچه کوتاه، اما در فضای مقدسی نفس کشیدم که این عزیزان در آن زیستند، جنگیدند و زندگی کردند.
آن روزها در مسجد روستای تنگیور کامیاران مستقر بودیم. به دلیل فعالیت گروه معاند پژاک، نگهبانی از مرز و بوم وطن وظیفه‌ی هر شب‌مان بود. به‌خصوص در ماه مبارک رمضان. شب‌هایی که وقتی بچه‌ها تجهیزات می‌بستند و برای کمین آماده می‌شدند، حاج یونس را می‌دیدم با آن صلابت همیشگی، با روحیه‌ای شاداب و قلبی سرشار از عشق. رفتارش مرا می‌برد به شب‌های عملیات دوران دفاع مقدس؛ همان شب‌ها که مردان آهنین، در سکوت شب، تاریخ می‌ساختند.
اما دوران مأموریت فقط حماسه نبود؛ یک بیماری ویروسی در گردان شایع شد. هر وعده بیش از چهل تزریق انجام می‌دادم. سخت بود؛ اما تنها نبودم. حاج یونس ماهرو که دوره کوتاه تزریقات را همراه چندنفر ازیارانش نزد خودم گذرانده بود، پا به پای من آمد. نه فقط کمک می‌کرد، بلکه با نفس مسیحایی‌اش بیماران را امید می‌بخشید و و آن‌ها هم خیلی زود بهبودی می‌یافتند. هر وقت صدایم می‌زد، با لهجه‌ی شیرینش می‌گفت: «آقای دکتر.» بارها گفتم: «حاجی جان، من دکتر نیستم». با همان لبخند جواب می‌داد: «برای هر کس نباشی، برای من دکتری.»
مأموریتم تمام شد. سال‌ها گذشت، اما آن صدای زیبا و دلنشین در گوشم به یادگار ماند. درست سال ۱۳۹۸، بعد از عاشورا، وقتی با آخرین کاروان خرم‌آباد راهی زیارت عتبات عالیات شدم، در صحن مقدس نجف اشرف، جلوی ایوان طلا نشسته بودم که دوباره صدایی آشنا شنیدم. همان صدای بهشتی، همان تُن عزیز: «آقای دکتر.»
سرم را بلند کردم ،خودِ حاج یونس ماهرو بود. سال‌ها گذشته بود، اما صدا همانی بود که بود. با چه ذوقی در آغوشش گرفتم؛ خوشحال‌تر از همیشه. با برادرم، حاج سید محسن موسوی و حاج یونس، چند عکس یادگاری گرفتیم. حاجی گفت که باید به مأموریتی بروم. قبل از آن چند روز فرصت داشت؛ آمده بود زیارت، چون امام حسین علیه‌السلام فرموده: «هر کس مرا پس از مرگم زیارت کند، روز قیامت زیارتش می‌‌کنم و اگر در آتش هم باشد، بیرونش می‌آورم.»
گفت شب گذشته در سامرا بوده؛ درگیری شدید بین نیروهای حشدالشعبی عراق و داعشی‌ها، آنقدر شدید بود که آن لحظه‌ها او را بردند به دوران عملیات‌های ما با بعثی‌ها. بچه‌های عراقی که حاج یونس را از سوریه می‌شناختند، صدایش زدند تا هم زیارت کند، هم با آن‌ها همکاری کند. صبح زود به نجف برگشت تا سریع زیارتش را انجام دهد و به مأموریتش برسد.
و من در آن لحظه، میان صدای آن زائر فدایی و هوای نجف اشرف، فقط نفس می‌کشیدم و شکر می‌گفتم. این صدا تا همیشه در گوشم هست؛ مثل ندایی از آن سوی نور.

 

🔹راوی حاج عصمت‌اله بازگیر؛ به قلم حاج مراد مطهری

۲۳تیر۱۴۰۴

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا