با صدای «فریبا و رعنا میدونن؟» از خواب پریدم. پشت بندش برادرم بالای سرم آمد و گفت: «بیدار شید» و ادامه داد: «هلی کوپترو پیدا کردن. کامل سوخته». وحشتزده سر جایم نسشتم. چند لحظهی بعد گفت: «کامل سوختن رئیسی و همه». دنیا روی سرم آوار شد. توی سرم زدم و گریهام گرفت. چه کابوس تلخی.از دیروز بعد از ظهر تا همین چند ساعت قبل، چشممان به گوشی و تلویزیون و خبرها خشک شد که سالم پیدا بشوند. زنده باشند. اما نشد.
مظلومیت رئیسجمهورمان توی ذهنم آمد. تا ساعتها غمگین نشستم. فضای همهی اهل خانه همین بود. همه ناراحت بودیم. این غمها و داغهای ما تمامی ندارد؟! دو روز بعد راهی تهران شدیم برای تشییع پیکر رئیسجمهور، وزیر خارجه و مسئولان همراه و شهیدمان. صبح زود رسیدیم. فقط جمعیت دیدیم و جمعیت. کاش دلیل آمدن این جمعیتهای میلیونی را میفهمیدم. از شب قبل نخوابیده و خسته بودم. اما تحمل کردم. پیادهروی تا دانشگاه را، صف ورود و حضور در دانشگاه برای نماز میت رئیسجمهور شهیدمان را، توی نماز به امامت رهبری «الهم لا نعلم الا خیرا» که میگوید، صدای گریهی مردم بلند میشود. نماز تمام میشود. بعضیها در گوشه و کنار خیابانها، کوچهها و لب جدول به گریه مینشینند. باز هم گرما، پیادهروی و تشییع چند ساعته، گرسنگی و تشنگی، چرا نمیتوانم یک لیوان آب بخورم؟! فقط مظلومیت او در چشمم میزند.
توی یکی از خیابانها بالاخره چشمم به ماشین حمل تابوتها میرسد. هنوز باورم نشده این تابوتها که پرچم ایران روی هر کدام است، آقای رئیسی و حسین امیرعبدالهیان باشند. با موبایلم چند عکس میگیرم. امیر عبدالهیان را به مقاومت در برابر غرب و زیادهخواهیهایشان در ذهن دارم. و سید ابراهیم رئیسی را هم هر سری و هر چند روز آوازهی سفرهای استانیاش به شهرها را که میدیدم و میشنیدم.
هنوز تبلیغات انتخاباتی چند سال قبل را به یاد دارم. متانت در پاسخگوییاش به طرفهای مقابل.به خرمآباد برمیگردم. هنوز هم باورم نشده. از وقتی برگشتهام مدام پای تلویزیونم و مراسم تشییع در مشهد و شهرهای دیگر را میبینم. توی یکی دو تا کلیپ مادر و برادرهای شهید رئیسی را میبینم. این بار اول است که میفهمم دو برادر دارد و یکی از آنها عطاری دارد. چه خانوادهی سادهای. راستش این سالهای گذشته آنقدر از برادرهای رئیسجمهور قبل و برادرهای اشرافی شنیدهام که باور این حجم از سادگی و مظلومیت قدری برایم سخت شده است.
حالا کمکم دلیل آمدن این جمعیتهای میلیونی را میفهمم.
فریبا مرادینسب