راوی ماه

روایت روز

زیارت جای شهیدان

  سال اولی که رفته بودم کربلا همه جای شهر کثیف بود. من هم که اصلا به کثیفی و بی‌خوابی و غذای بد عادت نداشتم. اما آنجا باید عادت می‌کردم…

هولوکاست‌ غزه

  امروز برای ناهار سیب‌زمینی نگینی سرخ کردم. وقتی پوست سیب‌زمینی ها را می‌گرفتم و برششان می‌زدم، مدام فکر می‌کردم ااگر این یک کیلو سیب‌زمینی توی غزه بود، چند جان

باران و دلتنگی

  محرم امسال، جورِ جور شد با شهدا. بساط عجین شدن با آن‌ها از پیش پهن شده بود؛ با جنگ دوازده روزه! مفهوم «آرمان»، «خون»، «شجاعت» و… حالا برایمان ملموس‌تر

سقوط از جاده تندرستی

  وقتی در مراکز جامع سلامت، برای مادران و کودکان، مراقبت‌های بهداشتی انجام می‌دادم، خیلی دقت می‌کردم که روند رشد کودکان تحت مراقبت را درست انجام دهم. به کالیبراسیون وزنه

جان‌سخت

  امروز انگیزه‌ی بیدار شدن و زندگی کردن نداشتم. از دیشب که اخبار غزه را دیدم حال دلم خوش نیست. مدتی بود خودم را به کوری و کری زده بودم

من محو تماشا شده بودم

  امشب اومد گفت: «خاله میشه من هم خادم بشم؟» اینقدر معصوم بود که منو یاد دختری مظلوم توی کربلا انداخت. گفتم: «صبر کن بچه‌های دیگه هم بیان.» دوتا دختر

پیمایش به بالا