راوی ماه

 

رئیس‌جمهور رئیسی قرار بود به مناسبت آغاز سال‌تحصیلی به دانشگاه تهران بیاید.

آن زمان دانشجو بودم و محل کارم هم به دانشگاه نزدیک بود. مرخصی گرفتم تا به دانشگاه بروم. عده‌ای از بچه‌های تشکلی دلخور بودند که چرا به تشکل‌ها تریبون نداده‌اند تا جلوی رئیس‌جمهور صحبت کنند (معمولاً رسم نبود که در مراسم آغاز سال‌تحصیلی به تشکل‌ها تریبون بدهند و این کار در ۱۶ آذر و روز دانشجو انجام می‌شد).

من تنها و مستقل وارد دانشگاه شدم. دیدم دانشجوها در دانشگاه تجمع کرده‌اند و کلی نیروی امنیتی روبه‌روی کتابخانه و مصلی مستقر شده بود.من دور از تجمع ایستادم و وارد تجمعشان نشدم. بعضی شعارها تند و بی‌انصافی بود به زعم من، پیش‌تر ایشان چندبار در این دانشگاه و در حضور تشکل‌ها برنامه داشتند.

بلاتکلیف بودم؛ نه می‌توانستم به داخل سالنی که رئیس‌جمهور سخنرانی داشت بروم و نه قصدی برای اعتراض داشتم.

در گوشه‌ای دیدم که یکی از بچه‌ها با یکی از محافظان رئیس‌جمهور در حال صحبت است. وارد جمع دو نفره‌شان شدم. بینشان بحث بود. من سعی کردم میانجی‌گری کنم و برای محافظ رئیس‌جمهور علت دلخوری بچه‌ها را تشریح کنم. خودمان را به یکدیگر معرفی کردیم. اسمش آقای موسوی بود. گمان می‌کرد من از دانشجويانی هستم که تجمع کرده‌ام. رو به من گفت: «این تجمع خیلی بازتاب منفی در رسانه‌های معاند داشته. همین الآن فلان رسانه و فلان رسانه پوشش داده‌اند خبر را. با بچه‌هاتون صحبت کنید که این کار را نکنند. انصاف نیست». گفتم: «آقای موسوی من حقیقتاً مستقل آمدم و در چهارچوب تشکل و گروهی به اینجا نیامده‌ام و کاری از دستم بر نمی‌آید».

وقت نماز شد. رفتم مسجد دانشگاه تا نماز بخوانم. گفتند که آقای رئیسی می‌خواهند به مسجد بیایند. آقای موسوی جلوتر به مسجد آمده بود و من را در مسجد دید. گفت: «می‌خوای با رئیس‌جمهور صحبت کنی؟» گفتم: «بله. گفت پس سریع بیاید تا به محوطه مسجد برویم، آقای رئیسی الآن آنجا هستند». گفتم: «وایسید تا کفش‌هامو از جلوی درب اصلی بیارم». در حال حرکت بودم که گفت: «وایسا نرو، خودشون دارن میان داخل. بعد نماز باهاشون صحبت کنید».

نماز را به امامت آقای رئیسی خواندیم و بعد از نماز با ایشان صحبت کردم. محتوای صحبت‌هایم ۳ انتقاد در گوشی و یک تشکر بود. نمی‌خواستم کسی صحبت‌هایم را بشنود و از آب گل‌آلود ماهی بگیرد، چون اوایل دولت ایشان بود و انتقاداتم از سر دلسوزی بودند. با روی گشاده پذیرفتند انتقادهایم را و به مرور زمان جهت رفع آنان اقداماتی را انجام دادند.

بعد از صحبت با ایشان با چند تن از وزرای دیگر هم صحبت کردم و به محوطه پشتی مسجد رفتم. شهید موسوی را آنجا دیدم که در کنار خودروی رئیس‌جمهور شهید بود و هماهنگی‌های لازم جهت خروج رئیس‌جمهور از دانشگاه را انجام می‌داد. از ایشان تشکر کردم و دعوتشان کردم به خرم‌آباد و از یکدیگر خداحافظی کردیم.

به محل کار که برگشتم، یکی از دوستان گفت: «فیلم صحبتت با آقای رئیسی منتشر شده». خدا را شکر کردم که محتوای صحبت‌هایم با ایشان در فیلم مشخص نبود. شب به کوی رفتم و هنگام خواب، دیدم صفحه اینستاگرام رئیس‌جمهور هم عکسم با رئیس‌جمهور را در صفحه اول گذاشته؛ عکس جالبی بود. به یکی از دوستان با شوخی گفتم: «بوی شهادت می‌ده، بعداً یه عکس دونفره با رئیس‌جمهور شهید رو دارم».

خداوند هر دو عزیز را رحمت کند.

علی نصرتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا