راوی ماه

 

•پسرک در رویا می‌خندد. پشت نیمکت نشسته است و بوی خاک نم خوردة کتاب‌ها را که مانند بوی باران برایش معطر است در مشامش می‌پیچاند. می‌خندد؛ بغض می‌کند؛ اشک شوق می‌ریزد؛ دیوانه‌وار کتاب‌ها را لمس می‌کند؛ نوازش می‌کند.
ولی نه! اینبار صدای انفجار او را از عالم خیال جدا می‌کند. اینار چراغ قرمز نشده است که بخواهد گل‌هایش را که مانند خودش پژمرده‌اند به مردم بقپاند. اینبار صدای انفجار است؛ انفجاری دردناک. گل‌هایش که تمام دارایی‌اش است را رها می‌کند. به سوی صدای انفجار می‌دود.
_خوب نگاه کن!
آری، پسرک را می‌بینی که از تمام دارایی‌اش گذشت. از رویای تحصیل گذشت تا شاید با وجود سن کمش، توان نجات کسی را داشته باشد…

•روزها بعد در خانه‌ای آن طرف خیابان دخترک برس را طنازانه در موهایش می‌چرخاند؛ با آب و تاب فراوان موهایش را برس می‌کشد. چند دور، دور خودش می‌چرخد و پیراهن چین چینی‌اش به رقص باد درمی‌آید. دختر زیبای قصة ما با امیدی کودکانه به سوی حیاط می‌رود. به در ورودی چشم می‌بندد. عروسکش که تنها همدرد شب‌های تنهاییش است را محکم به آغوش می‌کشد و با ذوقی کاملاً آشکار در گوشش زمزمه می‌کند: عسلی جونم، عروسک قشنگم مطمئنم امروز مامانم میاد؛ آره، آره خودم دیشب خوابشو دیدم. نمی‌دونی مامانم اینقدر خوشگل بود که نگوو. تو خوابم بغلم کرد. ولی بازم صورتش زخمی بود؛ مثل همون موقع که صدای انفجار بمب اومد و من تو بغل بابایی از خونه زدیم بیرون و اومدیم خونة مامان بزرگ. با یادآوری آن شب هولناک بغض توان ادامة صحبت را از دخترک قصة ما می‌گیرد. دستان کوچکش را بر صورتش می‌گذارد و زار می‌زند…
_صدای ضبحه‌های جانسوز دخترک، دردناک است. مگر نه؟
اشک دارد؟
گریه دارد، مگر نه؟
چگونه به او بگویند که دیگر مادری نیست؛ دیگر آغوش پر محبت مادرانه‌ای نیست؟

•اشک توان ادامة قصه را از من هم می‌گیرد. قلم بر دفتر می‌گذارم و بر تک تک کلمات قصه‌ام زار می‌زنم و عشق به میهنم را که در تک تک کلمات نهفته است با اشک‌هایم می‌شویم…

•صدای تمناهای مادر برای فرزند شهیدش باعث می‌شود سر بلند کنم. چَشم های پف کرده‌ام را به سوی پنجره می‌کشانم. آنهایی که می‌گفتند اسرائیل کاری با ایران ندارد، کجایند؟
مگر این اسرائیل نیست که به کودکان هم رحم ندارد؟ مگر این صدای گریه‌های مادر برای فرزند شهیدش نیست؟ مگر اسرائیل نیست که کودک‌کشی‌اش نقل زبان‌ها شده است…
خسته از تمام بی‌رحمی‌های این چند روز، با تمام توانم فریاد می‌زنم مرگ بر اسرائیل جنایت‌کار…

 

🔹ستایش رضایی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا